مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

عشق من و بابایی

شانزده ماهگی مبارک

سلام پسرم.مامان با تاخیر پنج روزه برات مینوسیه اخه چند روز مهمون بودم وقت نگردم.واسه چکاپ نبردمت.دکترت گفت هرماه لازم نیست.خداروشکر قد و وزنتم خوبه.البته من هروز تو خونه چکاپت میکنم.هم قدت هم وزنت بیشتر شده از کارات برات بگم.خدارو شکر غریبیت کمتر شده.خدارو شکر میکنم این مرحله از رشدتم با موفقیت گذروندی.مامان خیلی وابستم بودی.رفته رفته داره کمتر میشه.دروغ چرا غصه میخورم.دوست دارم هر لحظه بغلم باشی و شونمو گاز بگیری ولی دیگه افتخار نمیدی.زیاد بغلم نمیمونی.بعضی وقتا بدو بدو میای بغلم بوسم میکنی.خدا این لحظه های قشنگو ازمون نکیر بهت میگم برو سلام کن.میری دست میدی.اینم بگم انگار خجالتی هستس.سرتو میندازی پایین میری دست میدی.فدای اداهات.همه ...
21 دی 1393

عکسهای پسرکم

مهدیار وقتی تو اینهخودشو میبینه این سرهمو از انگلیس برات سفارش دادم. بادکنکو از لاله پارک برته خریدیم.همش رو هوا میمونه.میری فوتش میکنی عروسکتو بغل میکنی.بوسش میکنی.میخوابونیش.غذا هم میدی بهش قربونت برم که شبیه دخملا هستی اینو اورده بودی واسم گفتم بذار سر جاش بردی اینجوری گذاشتی سر جاش.عاشقتم     ...
18 آذر 1393

پانزده ماهگی مبارک

امروز ابان 93 عزیز دلم پانزده ماهشو تموم کرد.واسه چکاب بردیمت بهداشت.وزنت یازده و ششصد.قدتم هشتاد شده بود. از کارای این ماهت بگم.هی میایی پاهامو بغل میکنی.عاشق این کارتم.از دور بدو بدو میایی بغلم میکنی.میگم بوسم کن.حتما باید لبمو بوس کنی.با دو دستات سرمو میاری پایین تا بوسم کنی.چند روزه نق نقو شدی.فکر کنم میخوای دندن دراری.هی دندوناتو ماساژمیدی.تو عکس خودتو میبینی دستتو میزنی رو سینت یعنی منم.قربونت برم که از الان بابا شدی.میری عروسکتو برمیداری بغل میکنی.چیزی میدم دسست میرم میبینم به خورد عروسک بیچاره دادی. عاشقتم.بابا بهت بگه به چیزی دست نزن خودتو لوس میکنی و با صدای بلند گریه میکنی.دستت به  چیزی نرسه میری قاشق برمیداری با اون وسایل...
17 آذر 1393

عکسای گل پسرم

امروز چهار ابان پسرم عسلم چهارده و نیم ماهه است.الان خوابه مامانم عکساشو میذاره کادوهای تولدت.من و بابا واست استخر خریدیم.بابایی و عزیز برات ماشین خریده بودن.مامان جون و بابا جون نقدی حساب کردن.پیراهن تنتو خاله جون.عمو پیمان هم پازل هزار تکه.نگهدتشتم خودت درست کنی انشالله.عمه هانیه بلوز و شلوارک.زن دایی منم برات کیف خریده.دستشون درد نکنه.ما که راضی نبودیم اینجا موهاتو کوتاه کردیم   ماشالله پسرم از سیزده ماه خودشو تو اینه میشناسه.میگن از هجده ما میشاسه بازم جلوتری تو.میگم مهدیار...
4 آذر 1393

چهارده ماهگی مبارک

سلام پسر عزیزم.چهارده ماهگیتم گذشت.چقدر زود میگذره.کم موند تا دو سالگیت.از الان غمم گرفته چطور میخوام از شیر بگیرمت.اخه عاشق شیر خوردنتم.چشماتو خمار میکنی تو چشام زل میزنی و از خودت صدا درمیاری.خدا لذت مادر شدنو از هیچ زنی نگیره.مامان تو نوشتن وبلاگت تنبلی میکنه.عکساتو نذاشتم.ولی اینبار حتما میذارم.بردیمت دکتر بازم مثل همیشه همه چیت عالی بود.وزنت یازده ونیم قدت هفتاد ونه دور سرتم چهل و نه.از کارات بگم .ماشالله همه چیو میفهمی.خیلی باسلیقه هستی.خودت وسایلتوجمع میکنی.رو زمین چیزی بمونه زود میاری میدی بهم.جایی لک بشه زود زود نشون میدی و با اون دستای نازت پاکش میکنی.لباساتومیشناسی.جوراباتو در میاری.زیپتو باز میکنی.وقتی صدای بوق ماشین یا واپیما یا...
20 آبان 1393

سیزده ماهگی مبارک

سلام عزیز دل مامان.امروز سیزده ماه شد اومدی رو زمین.فرشته ی اسمونی من رو زمین بهت خوش میکذره؟ به ما که با وجود فرشته کوچولومون خیلی خوش میگذره.باهات اینقد بهم خوش گذشته.حاظرم هزار بار درد زایمانو تجربه کنم.یاد نگاههای اولت دیوونم میکنه.خدا حفظت کنه پسرم پسرم یه روز قبل ماگردت مریض شدی.تب داشتی.اینقد گریه کردی.اخه پسرم زیاد گریه نمینه.ولی دیروز ضجه میزدی.یاد بیمارستان میفتادم که سرمت و میخواستن عوض کنن ضجه ممیزدی و ملتمسانه نگام میکردی بگذریم.بردیمت دکتر وزنت یازده و صد.قدت هفتاد و هشت.دور سرتم چهل و هشت و نیم.گفت همه چیت عالیه.یکم گلوت التهاب داشت.بهت دارو داد. چند وقته خیلی بیتابی میکنی.همش غر میزنی.احساس میکردم داری دندن درمیاری...
16 مهر 1393

دوازده ماهگی مبارک

سلام عزیز دل مامان.یکسالگیت مبارک.انشالله جشن دویست سالگیت دیروز بردیمت واسه واکسن.وزنت یازده کیلو شده.قدت 77.و دور سر همون.دور سرت اینقد رشد کرده که چهار پنج ماهم رشد نکنه بازم بالاتر از نموداره . ماشاللله همشون بالاتر از نمودارن.خانومه گفت خیلی رشدت خوبه نیازی به چکاپ واسه ماهای  بعد نیست.ولی من گفتم دوست دارم چکاپ شه.یادگاری میمونه.خلاصه گفت پانزده ماهگی بیار واکسنتم زدن اینقد بابا ادا در اورد نفهمیدی یکم از جا پریدی.بعد خونه اومدنم فقط بازی کردی و خدارو شکر تب هم نکردی.عزیزم روزای با تو بودن خیلی داره زود میگذره.دلم واسه حاملگی و نوزادیت تنگ شده.خیلی گریه میکردی و مدام مجبور بودم بگردونمت ولی بازم برام شیرین بود.مامان فدات شه.من با...
28 شهريور 1393

سومین و چهارمین دندان مبارک

بیست و نه مرداد نود و سه دومین دنانتم جوانه زد.قربون دندنای خوشگلت برم من.سی و یک مرداد نود و سه اولین بار تونستی از ارتفاع بیایی پایین.میتونستی بری بالا ولی نمیتونستی پایین بیای.هر کی هر چی میگه تقلید میکنی.اون روز مامان بزرگ من میخواد پاشه میگه یا علی.تو هم پا میشی میگی یاااااا عََ.تو جمع اول که رسیدیم نمیذارم کسی بغلت کنه تا اخر میگی ومیخندی.یکی از بچه های فامیلمون اومده بود رفته بوی هولش میدادی بعد که اون شلوغسشو شروع کرد رفتی نشستی یه طرف از کارای با مززه ت بگم.اگه حواسمون بهت نباشه زود سرتو نشون میدی یعنی سرم درد کرد.باز اگه نگات نکردیم نقطه ضعفمونو پیدا کردی.زود بینیتو نشون میدی.همه میان پیشتو بوست میکنن.هر کاری میگم میکنی.میگم کنتر...
1 شهريور 1393

چکاپ یازده ماهگی

بردیمت دکتر وزنت ده و ششصد .قدت هفتاد و شش.دور سرت یادم نیست.انگار همون بود. از کارات بگم.میگم چقد دوسمداری دستاتو باز میکنی و میگی دددَ.یعنی ده تا.بهت میگم بشین پاشو.انجامش میدی.عادت کردی با کفش راه بری.کفشتم از پات در بیاد زود اشاره میکنی.سلام و الو میگی.میگم ببعی چی میگه.مگی بََََ.کیف لپ تاپ و برمیداری دنبال خودت میکشی.اخه گلم خسته میشی.من وسایلت و جمع کنم تو هم تند تند وسایلو برمیداری میدی دستم.تو اتاق دیگه ای باشیم اسم اشیارو بگم.زود میایی پیدا میکنی.تلوزیون کوسن مبل و .................از cd زبانت stomp your feet  و یاد گرفتی تا میگم پاهاتو میکوبی زمین.شاید زودترم بلد بودی تا حالا ازت نخوتسته بودم.تازگیا صبح هفت بیدار میشی.نمیذا...
24 مرداد 1393