مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

عشق من و بابایی

یازده ماهگی مبارک

سلام عزیزم.یازده ماهگیت مبارک.یک ماه موند تا تولدت.هنوز نبردیمت دکتر.وقت نشده.مطمئنم وزن اضافه نکردی.ماشالله شلوغ شدی و لب به غذا هم نمیزنی. از کارات بگم.ماشالله روز به روز شیرینتر و خوش اخلاقتر و باهوش تر میشی.پسرم رسما در ده ماهگیش کامل راه رفت.رو زانوهات میشینی بعد پا میشی.دیگه کمتر چهار رست و پا میری.اینقدم خوشگل راه میری.عاشق راه رفتنتم.منو میذاری وسط دور میزنی هی.طواف میکنی.بعد که خسته شدی.اشاره میکنی بریم اتاق.اعضای بدنتو بلدی.بینی،زبان،گوش،مو،چشم،پا،ناف.اعضای بدن عروسکارو و مارو هم نشون میدی.میگم چشمم کد انگشتتو میکنی تو چشمم ول کنم نیستس.چشم و بینی خودتم که از جا دراوردی.مامان جون میگه کاراتو به هیشکی نگم چشممیخوری.میگه تو این سن...
15 مرداد 1393

ده ماهگی

سلام عزیز دل مامان.خوشگلم ده ماهگیتم گذشت.وزنت 10550.قدت شده 75.دورسرتم 48.همه چیت جلوتره.حتی دور سرت.پسرم کله گنده است.عکسای اتلیتو گرفتیم.اینقد خوشگل شده.رفتیم مشهد مهمون بابایی.مشهدی مهدیار شدی گلم.از کارات برات بگم.از صبح که پا میشی اشاره میکنی به همه چی.عاشق بیدار شدنتم.میخندی و زود زود به همه چیز اشاره میکنی.دستای مامان میگن اشاره کردنو زود یاد گرفتی.مامانم کلی حال میکنه.تو اینترنت نوشته بعد یک سالگی  اشاره میکنه.ماشالله به پسرم.هرچی میگیم میفهمی چی میگیم.موقع شیر خردن میگم پاتو بده بوووسکنم پاتو میذاری دهنم.میگم سرتو میزنم زمین سرتو خم میکنی عقب.هر چیو صدای اهنگ میشنوی زود نانای نانای میکنی.مخصوصا تبلیغات گلرنگ و میشنوی ذوق میکن...
30 تير 1393

اولین بابا گفتن

سلام عزیز دلم.هوررررررررررررررررا.پسرم در نه ماه و پانزده روز گفت بابا.مامانم یکبار گفتی ولی دیگه نمیگی.هی میگییی بابابابابابابابابا.بعد میری به سمتش.وقتی بابا میاد خونه دست میزنی و محکم میخندی.بعد هی به من نشون میدی.قربونت برم که عاشق بابا هستی. خیلی اجتماعی هستی.با همه حرف میزنی.ولی بغلت بگیرن به شدت غریبی میکنی.سی دی زبانت و که گوش میدی بدون اینکه من یادت بدم تا clap میگیمدست میزنی.قریونت برم من باهوشم.عزیزم وقتی میخوای به چیزی اشاره کنی با همه ی انگشتات نشون میدی.یک تیر سال نود و سه داشتم اشاره میکردم یهو به دستم نگا کردی یاد گرفتی با انگشت اشاره به همه چیز اشاره میکنی.امروز داشتی بهم عروسکو میدادی دور بودن نیومدم جلو.گفتم نی نی رو بذرا ...
4 تير 1393

نه ماهگی

سلام خوشگل مامان.گلم ماشالله دیگه از آب و گل دراومدی.نمیدونی چقدر عزیزی.خدا حفظت کنه . از کارات برات بگم . از خودت صدا در میاری . وقتی میخوای یکی و صدا کنی هی میگی اَآآآآآ . دستت و باز و بسته میکنی . با اشاره همه چیو نشون میدی . تازگیا پرده رو هم یادگرفتی . هرجا میگن پرده کو ؟ نشون میدی . اعضای صورتمو بلدی . البته وقتی میگم بینیت کو بینی منو میگیری . وقتی میگم چشمم کو انگشتتو میکنی تو چشمم . دهان و دندون و زبانم بلدی . دست دسی میکنی.خودت لحاف و میکشی رو سرت دالی میکنی.صدای اهنگ میاد خودتو تکون میدی.ز همه جا میگیری بلند میشی . دستت و ول میکنیم خودت وامیستی و میتونی بدون کمک ده قدم بری . کلاغ پر میگم دستتو میبری بالایا دست منو میگیری میبری بال...
14 خرداد 1393

اولین مروارید عشقم مبارک

سلام عزیزم.بلاخره پسرم دندون دراورد به افتخار دندون دراوردنت مهمونی گرفتم برات.همه رو به زحمت انداختم.من و بابا و خاله و مامان جون 4 روز کار کردیم.تو غذا پختنم همه کمکم کردن.خدا حفظشون کنه. بردیمت دکتر وزنت شده 9750.قدت شده 71.ماشالله به پسرم.تازه فهمیدم بوس بلدی ولی خودت نمیکنی.عروسکاتو بوس میکنیا ولی مارو نه اونروز گفتم خاله رو بوس کن تا تلوزیون و باز کنه 3 بار بوسش کردی.دیروز بای بای یاد گرفتی.بابا که میره باهاش بای بای میکنی قربون پسر خوشگلم برم کیک تولد بابا پاستیل دندون که تو دسر استفاده کردم مهمونی...
27 ارديبهشت 1393

8 ماهگی

سلام.پسر مهربون وخوشگل و ناز مامان.مامان فدات بشه.نمیدونی چقدر دوست دارم.عشق مامان و بابا و تمام فک و فامیلی خدا حفظت کنه. عزیزم امروز هشت ماهت شد.ماشالله داره پسر گلم.هنور نبرمت دکتذ ببینم چن کیلو شدی.غذا نمیخوری فقط شیر ماما ن و میخوری.خدا کنه وزن گرفته باشی. دیروز تولد بابا بود.واسه بابا کیک تولد گرفتم و پلیور.واسه تو هم کتاب خریدم.عشق مامان امروز داشتم بهت شیر دادی که گاز کرفتی دردم گرفت.دیدم دندون در اوردی.اولین دندونت مبارک.از خوشحالی اینقدر اینور اونور پریدم تو هم با تعجب نگام میکردی به هیشکی نمیگیم میخوام برات جشن دندونی بگیرم همه بیان خونمون بهشون بگم. ...
26 ارديبهشت 1393

کارهای تازه ی ملوسکم

سلام عشق مامان.قربونت برم.مامان عاشقته.انشالله همیشه سالم و سلامت باشی.مامان فدای خنده هات ،گریه هات،تاتی هات،غر زدنات.عشقم فقط بدون مامان و بابا عاشقته. عزیزم اونروز شب نمیخوابیدی دعوات کردم برگشتی نگام کردی و دستت و دراز کردی صورتمو ناز کردی بعد دیدی عصبانیم گریه کردی.مامان فدات شه.هر وقت یادش میفتم دلم آتیش میگیره.تا صبح خدا خدا میکردم بیدار شی بغلت کنم و اون دستای کوچولوتو ببوسم.صبح که بیدار شدی محکم بغلت کردم و اینقدر گریه کردم.دستای کوچولوتو بوسیدم.امیدوارم مامان و بخشیده باشی.تو که جز من و بابا پناهی نداری.طاقت عصبانیت منو نداری.مامان هیچوقت دعوات نمیکنه تو هم شلوغی نکنیااااااااا. از کارات برات بگم.ماشالله میشونمت که رو پارک تخت...
14 ارديبهشت 1393

روز مادر

عزیزم 31 فروردین روز مادر بود.بابا بهم سکه داد.از طرف تو هم میخواست گل بخره رفتیم لاله پارک دیر شد.گفت سال دیگه جبران میکنه.من که ازت چیزی نمیخوان.فقط ارزوم سلامتیتونه. مادر که باشی گاهی انقدر نخوابیدی که چشمانت هنگام شیر خوردن نوزادت روی  هم میرود و ناگاه چشم باز میکنی و میبینی فقط چند ثانیه ای گذشته و تو باز هم  از ترس خفه نشدن کودکت از خواب پریده ای... مادر که باشی گاهی آنقدر نرم میشوی که وقتی نیمه شب برای چندمین شب که  کودکت از خواب برمیخیزد و با چشمان بسته و خواب آلوده گریه که نه جیغ و  ناله میزند.کمی صبر میکی اما به ناگاه می شکنی و میباری پا به پای کودکت... مادر که باشی شی که کودک بی زبانت گریه...
4 ارديبهشت 1393

عکسای گل پسرم

دیروز 1 چیز جدید ازت کشف کردم.1 بار مامان مواظب نبود رفتی دستتو زدی به بخاری و به مامان نگا کردی و گریه کردی.پریروز میخواستم برم اشپزخونه گفتم از بخاری بترسونمت نری سمتش همینکه رفتی نزدیکیش میخواستی گریه کنی و پریدی تو بغلم.قربونت برم یادت مونده بود که دستتو سوزونده. روز چهارشنبه سوری.این پیرهن تنت و مامان جون خریده لحظه سال تحویل   داریم میریم عید دیدنی پیرهنتم خاله جون برات خریده مهدیار در ارگ علیشاه تبریز اینجا مریض بودی و تب کرده بودی خبر نداشتیم ذات الریه کردی.مامان برات بمیره. اینجا تو بیمارستانیم زیر اکسیژنی اصلا حال نداشتی.منم به همه میگفتم پسر...
28 فروردين 1393