مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

عشق من و بابایی

عشقای من

سلام عشقای من.بهد مدتها وقت کردم بیام اینجا و براتون بنویسم.از وقتی مامان جون مریض شده حوصله ی هیچی رو ندارم.انشالله خوب بشه بدون اون دق میکنم مهدیارم ۱۰ سال و ۶ ماهه شدی.کلاس پنجم هستی.هم تو ادب هم درس بهترینی و افتخار مامان و بابا که همه اینقدر ازت تعریف میکنن.زبانم کانون هستی تعیین سطح ترم ۶ که race 1 میشه قبول شدی.عزیز دلمی عسل ناز و خوشگلم شماهم هشت سال و دو ماهته.شماهم مثل داداش هم تو ادب هم درس اول هستی کلاس.هی کارت صد افرین میگیری به خاطر نظم و ادب و درست.بهت افتخار میکنم همه کسم یاسمین نازم کوچولوی من شما هم چهار سال و یک ماهته.خیلی مهربون هستی و البته یکم لجباز.خیلی هوای مامان جونو داری و نازشو میکشی انشالله به خاطر تو هم ...
5 اسفند 1402

سه سالگی و هفت سالگی و نه سالگی

سلام عشقای من.مهدیارم شما کلاس چهارم هستی.و نه سالتو تموم کردی.یکم شلوغتر شدی.عاشق فوتبال هستی.خیلی خوب درستو میخونی و مامان بهت افتخار میکنه عسلم شما کلاس اولی شدی.زرنگ و باادب کلاس.خیلی مستقل کاراتو خودت انجام میدی.صبح تا صدات میکنم بیدار میشی. یاسمین کوچولوی مامان شما سه ساله شدی و عشق همه.خیلی زیاد سرما میخوری و گوشت عفونت میکنه اینقدر انتی بیوتیک خوردی لاغر شدی و کم خون.خداروشکر تازگیا فهمیدم تا گوشت درد گرفت بتازونیت بریزم تو گوشت خوب میشی.عاشق مدرسه رفتن و مریم جون هستی.هی میگی من میرم مدرسه تو نیا خیلی زود همه جملات و یاد میگیری در جای مناسب استفاده میکنی. ...
15 دی 1401

بیست و‌ نه ماهگی

سلام عزیزای دلم. یاس قشنگم مهربون مامان.الان دو سال و پنج ماهته.خانوم شدی بزرگ شدی.قشنگ برا مامان با حرف زدنات دلبری میکنی.همه چی میگی شعر میخونی برامون.مثلا میگی بابا اروم ماشین برون من سرم میخوره خون میاد.شعر سلام فرمانده رو میخونی🥴 ترنم قشنگه توش پر از پلنگه و ... الکی دولکی چرخ و فلکی.دستا بالا دستا پایین دست دست دست پاپا پا.حالا جاها عوض.کامل میخونی.دستشوییتو میگی ولی مامان به خاطر مسافرتی که داریم هنوز پوشکت میکنه.شیرخشکم ده پیمانه میخوری تو بیست و چهار ساعت.خیلی دختر خوب و منطقی هستی مثل داداش و ابجی.من کار میکنم میایی میگی من چکار کنم.عاشق منی 🥺 حتی مگسم نزدیکم میشی پامیشی میزنیش🤣🤣 من فقط مال توئم.نمیدونی چقدر عاشقتم .غذات خوب شده و...
30 خرداد 1401

بیست و سه ماهگی عشقم

سلام یاسمینم.بیست و سه ماهگیت مبارک.عشقم ماشالله سه چهار کلمه ای حرف میزنی.همه چی رو تکرار میکنی.هی ازم میپرسم بابا جون چکار میکنه و .... دونه دونه ازم میپرسی.وقتی داداش و ابجی رو دعوا کنم زود میگی نیندی یعنی چکار کرد تازگیا میری صندل میاری میشژنی روبرمون هی حرف میزنی الکی میخندی.هرجا بریم گریه میکنی که بریم خونه بابا جون.هی میگی من بابایی رو دوست با دختر خاله یه خورده باهم دعوا دارین عسل نازم همه ی وجودم مهربونترین دختر دنیا نمیدونم چرا وقتی میخوام از تو بنویسم بغض میکنم.خیلی خیلی مظلوم و مهربون و منطقی هستی.دلم برات میره.برا خواهر کوچولوت مادری میکنی.هرچی برمیداری یاسمین میخواد ازت بگیره منم یاسمینو دعوا میکنم زود دلت میسوزه میدی بهش...
7 دی 1400

۲۲ ماهگی مبارک

سلام یاسمین خوشگلم.مامان فدای خوشگلیات که دنیامو خوشگل کردی.بیست و دو ماهگی مبا رک.از کارات بگم که ماشالله خوب حرف میزنی.دستتو میذاری رو سینت میگی دوخدوم همون ترسیدم.دوشی همون پیاده میشم. سس توه همون سس بریز .ماشین گلدی گلدی گلدی.مِر منه یعنی بده به من.به غذا نام نام میگی.مرسی میگی.به مهدیار کیشی میگی.ببخشید.کجاست.چی شده.چی کار میکنی.به بابا جون داود میگی.اوشیی یعنی سردم شد دستتم میذاری تو جیبت.کلمات سه کلمه ای میگی.خیلی مهربونی.صبح بیدار میشی با داداشی و ابجی بوس و بغل‌ بعد میایی بغل من.میشورمت میذارمت بیرون بدو بدو میری انور سالن.شیر خشک هر دو یا سه ساعت ۸ پیمانه میخوری ول کنم نیستی.غذا خیلی کم میخوری.شبا هرروز انتی هیستامین میخوری هی میای...
21 آبان 1400

نوزده ماهگي عشقم

سلام ياسمين خوشگلم. نورده ماهگيتون مبارك. وزنت شده ١٣٥٠٠. قدت ٨٦. از كارات برات بگم بهت ميگم ياسم ميگي بله. ميگه بيلوه شكر نازيوي كيم چكر ميگي دادش. مرسي ميگي .كامل درك ميكني كسي بهت چيزي ميده بايد مرسي بگي. قربونتون برم كه اينقدر ذوق زده م ميكني.وقتي كار بدي بكني بَش ميگي يعني ببخشيد. قارچ ميگي، بسه ميگي، و .... رفته بوديم مشهد اينقد با دخترخاله با نمك دعوا ميكردي. اون اول ميزتت بعد تو شروع كردي ول كنم نبودي. فداي جفتتون. از بعد واكسن بداخلاق شدي چيزي برخلاف نظرت باشه خودتو ميزني به زمين. عاشق بابا جون هستي. اون بهت ميگه روزه هستي تو هم با سرت ميگي اره اونم غش ميكنه برات. توهم اونو ميبيني انگار هم بازيتو ميبيني ميبريش اينور اونور باهم بازي م...
21 مرداد 1400

هفده ماهگي ياسمين

سلام عزيزاي دلم. سلام ياسمين نازم . سلام عشق ابدي من. مامان به فداي تن زخميت. مامان فداي خنده هات گريه هات. ١٧ ماهگيتون مبارك. وزنت شده ١٢٤٠٠. شير خشك آپتاميل اچ آ ميخوري. هر دو ساعت ٦ پيمانه واي به خالمون يكم دير بشه . دووعده غذا ميخوري. از كارات بگم وقتي كسي دست به وسايلت بزنه به من نگاه ميكني و جيغ با مزه ميزني. وسايلتو برميداري ميگي من من. يعني مال منه. وقتي حيش ميكني ميخواي پوشكتو درآري بري دستشويي.موهاتو ميبيندم ميري تو اينه نگاه ميكني. كسي دردش بگيره يا گريه كنه بوس ميكني. كسي سوال بپرسه اره يا نه ميگي. باباجونو مامان حونو خيلي دوست داري وقتي اونا هستي اصلا انگار منو نميشناسي صبحها هركي بيدار ميشه ميري بوسش ميكني. مامان بابا دردر ب...
29 خرداد 1400

عشقاي مامان

سلام مهديار خوشگلم. مامان به فداي مهربونيات . مامان جانم به سلامتي دوم دبستانم داره تموم ميشه و من خوشحالترينم از بزرگ شدنت از تلاش و استعدادت. كه هرجا درس خوندي باغث افتخارم بودي . هميشه معلما تعريفتو ميكنن.از همه لحاظ درسي و اخلاقي. تو خونه نگم كه چقدر زبون ميريزي برام. من ظرف ميشورم ميايي ميفتي رو پاهام ماساژ ميدي.هميشه احساس ميكنم هديه ي خدا به مني. چون هميشه به مامانم اينجور محبت ميكردم.وزن و قدتم كه به گفته ي دكترت عاليه. سلام عسلكم. ملوسكم. عشق مامان آخ كه چقدر دوست دارم. از شما بگم كه چقدر مهربوني.چقدر مواظب خواهر كوچولوت هستي. چقدر بي سر و صدا و اروم تو خونه ميگردي. با توهم پيش دبستاني كار ميكنم.خيلي عالي ياد ميگيري باهوش من. با دخ...
11 ارديبهشت 1400

انچه گذشت

سلام عزيزاي دلم. مامان قوبون تك تكتون ببخشيد دير اومدم بنويسم. ياسمين خوشگلم عشق مامان همه كسم ١٤ ماهگيت مبارك.وزنت ١٠.٥ قدت ٨٠. مامانم يك و نيم ماه اخير خيلي سختي كشيديم من و تو. با اون دل كوچولوت چقدر ناراحتي و غصه تحمل كردي. مامانم يكي از روزهاي ماه بهمن ٩٩ يه روز معمولي ماماني طبق معمول هميشه برا بابايي قهوه درست كرد تا از سركار بياد بخوره قهوه رو گذاشتم رو ميز اتفاقا بردم وسطتر كه بچه ها ميخورن به ميز و ميريزه. برگشتم ديدم يه هويج برداشتي داري ميخوري زود امدم از دستت گرفتم بردم بشورمش كه يهو صداي مهديارو شنيدم كه گفت مامان برگشتم جواب بدم ديدم قهوه رو ريختي روت.واي خدا. بدترين لحظه زندگيم. الان كه مينويسم اشكام بند نمياد. ١٠٠٠ بار از ...
28 اسفند 1399

يازده ماهگي

سلام ياسمين يازده ماهم. همه زندگيم. وزنت در يازده ماهگي ١٠:٥٠٠.قدت٧٤. از كارات بگم كه ماشالله خيلي باهوشي از نه ماهگي اشاره ميكني. مداد برميداري همه جارو مينويسي اسم خيلي اشيا رو ميدوني. دستمال برميداري همه جارو تميز ميكني. چيزي زمين باشه دونه دونه مياري ميدي به ما. خودت از مبل بالا پايين ميري عاشق بابا هستي. بغل اون باشي بغل هيشكي نميري. باباجونم خيلي دوست داري. بوسش ميكني. ابجي و داداشم بوس ميكني هي. كتابهاي مهديارو پاره پوره ميكني. شبا سه بار شير ميخوري .فقط با شيشهشير دكتر براون ميخوري قيمتش ٣٥٠ هزار شده. لاكچري هستي هردوروز يه شير خشك تموم ميكني اونم از نوع اپتاميل هايپو الرژيك . فداي تك تكتون بشم كه همتون با الرژي به دنيا اومدين. مام...
4 دی 1399