مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

عشق من و بابایی

من بازم اومدممم

1397/5/12 2:49
نویسنده : sanhad
423 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عشقاي مامان. بعد مدتها بازم اومدم براتون بنويسم. لپ تاپم از دست شما وروجكا خراب شده بوده تمام عكسا و فيلمهام رفته بود چقد غصه خوردم ولي باباي مهربونتون كلي خرج كرد تا برگشت از اين به بعد تند تند براتون مينويسم از كاراتون از حرفاتون. عسل خوشگلم مامان گلم ميدونم برا تو كم نوشتم عشقم ببخش دوتا بچه كوچيك خيلي سخته اميدوارم مامانتو درك كني و ازم ناراحت نشي.عزيز دل مامان نميدوني چقد دوست دارم. دختر مهربون مني.ماشالله خيلي زرنگي.مستقلي. همه كاراتو خودت ميكني نميذاري من كاري برات بكنم بايد حودت لباس دراري بپوشي روزي چندبارم لباس عوض ميكني منم اصلا كاري به كارت ندارم ولي همه جاي خونه پره از لباسدو سال و چهار ماه از پوشك به راحتي اب خوردن گرفته شدي قربون تو برم كه از هفده ماهگي پوشكتو درمياري وسط خونه كارتو ميكردي🤢ولي مامانم زودتر نگرفتمت تا بچگيتو بكني.از غذا خوردنات نگم كه پدرمو دراوردي از اول رفلاكس لعنتي و حساسيت شير نميخوردي الانم شديدا كم اشتها منم ولت كردم ديگه نمخوام دوران شيرين بچگي با استرسهاي الكي مادرانه خراب شه. به قول مامان جونت هيچ بچه اي تا حالا از گرسنگي نمرده فقط عسل توپولي من داره آب ميشه.ماماني خيلي مه بوني با همه بچه ها كنار مياي. با دادشيت مهربوني. با ماماني بابا . فقط يه اخلاقي داري كه يه حرفي زدي بايد حرفتو عملي كني ماهم صبر ميكنيم بحران سه سالگيت بگذره بلكه يكم از لجبازيت كمتر شد.ولي عشق مامان اذيتم نميكنه. اينو يادم رفت قاتل وسايل ارايش مني كرم ها و رژهاي سيصد هزاريم به دست تو به فنا رفته(اينو بزرگ شي بخوني ميگي مامان سصيد هزار پولي نبوده) من هركرمي بزنم بايد بزني منم برات ضد آفتاب و يه ادكلن بچگانه و گيره خريدم بلكه به وسايل من دست نزني. از خوابيدنت بكم ماشالله از وقتي از شير گرفتم خيلي خوب ميخوابي ولي تو اتاق خودت تند تند بيدار ميشي ميترسي. منم صبر ميكنم اين دورانم بگذره مثل دادشي خودت تنها بخوابي. عاشقتم كه عاشق رنگ صورتي هستي . شكلهاي هندسي و مثلث و دايره رو ياد گرفتي به انگليسي يكشنبه دوشنبه رو ياد گرفتي.
سلام مهديار مامان سلام عزيز دل مامان. چه پسري دارم من . با ادب منطقي اهل درس و مشق صبح با گريه پاميشي ميكم چي ميخواي ميگي زبان بخونيم دستشويي نرفته صبحانه نخورده زبان ميخونيم. چقد دوست داري و خوب ياد ميگيري معلم خوبت كلي ازت تعريف ميكنه. از كارات بگم كه با ابجي خونه رو كون فيكون ميكنين خسته ميشم ولي اصلا اعتراض نميكنم ميخوام تمام بچگياتونو بكنين.يه چيزي كه اذيتم ميكنه بايد تو همه بازيهات يه بزرگسال باشه ولي ماماني من كه نميرسم هميشه با شما باشم. ماماني دوست دارم هميشه ازم راضي باشين هميشه ته دلم يه عذاب وجداتي دارم هي فكر ميكنم كم ميذارم ولي بقيه رو ميبينم دلم اروم ميشه. تازگيا قهر ميكني مامانم نازتو ميكشه. واي داري بزرگ ميشي هم خوشحالم هم ناراحت كه نميتونم بغلت كنم بوت كنم.با ابجي بازي ميكنين ميف ميكنين منم براتون انواع بازيهارو مهيا ميكنم نگاتون ميكنم كيف ميكنم. دو ماه ديگه ميرري مدرسه خيلي خوشحالم ولي ميشينم گريه ميكنم تو بري مدرسه دلم برات تنگ ميشه مامان بازم مثل قديمها بدغذايي رفته رفته هم داري بدغذاتر ميشي تر هرچي پيار بياد دهنت نميخوري گوشت زياد بدم عق ميزني. با ابجي سر غذا خوردنتون دقم دادين.
پسندها (1)

نظرات (0)