مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

عشق من و بابایی

38 هفتگی

1392/6/13 16:23
نویسنده : sanhad
385 بازدید
اشتراک گذاری
  

کودک شما چگونه تغییر می کند؟

كودك شما حسابي چاق شده است! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها
معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستند) و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8
سانتي متر است. او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي
توانيد با انگشت خود امتحان كنيد! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان
نهايي خود قرار دارند. ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده
اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد
خود ادامه مي دهند.
فكر مي كنيد چشمهاي كودك شما چه رنگي هستند؟ ممكن
است نتوانيد به درستي پاسخ دهيد. اگر چشمان او قهوه اي باشند احتمالا به
همين رنگ باقي خواهند ماند. اگر رنگ چشمانش خاكستري تيره يا آبي پررنگ باشد
ممكن است به همين رنگ باقي بمانند و ممكن است تا 9 ماهه شدن نوزاد سبز
فندقي يا قهوه اي شوند. اين امر بدان خاطر است كه امكان دارد عنبيه كودك
(بخش رنگي چشم او) در ماههاي اول پس از تولد رنگدانه بيشتري ذخيره كند. به
همين دليل امكان ندارد كه رنگ چشمهاي او روشن تر يا آبي تر شوند. عنبيه هاي
سبز فندقي و قهوه اي بيشتر از عنبيه هاي آبي يا خاكستري رنگدانه دارند.

شما چگونه تغییر می کنید؟


ممكن است خواب در طول شب براي شما خيلي سخت تر شده باشد و يك خواب راحت
نداشته باشيد. سعي كنيد در طول روز بخوابيد زيرا اين كار ممكن است تنها
چاره شما براي مدت باقي مانده باشد. به حركات كودك خود نيز دقيقا توجه
كنيد. با اينكه فضاي اطراف او خيلي تنگ شده است اما بايد هنوز هم فعال
باشد.
تورم پاها در اين هفته هاي نهايي طبيعي است؛ اما در صورت مشاهده
تورم در دستها يا صورت، افزايش وزن ناگهاني، سردردهاي مداوم يا شديد، تاري
ديد، ديدن لكه ها يا جرقه هاي نوراني و يا درد در ناحيه بالاي شكم فورا با
پزشك يا ماماي خود تماس بگيريد؛ زيرا اين حالتها ممكن است نشانه يك وضعيت
حاد به نام پره اكلامپسي باشند.
همسر خود را تشويق كنيد تا آرامش داشته
باشد و كارهايي را كه دوست دارد، انجام دهد؛ زيرا بعد از تولد نوزاد وقتي
براي تفريح نخواهد داشت.

فعالیت های این هفته

مطالب مربوط به نحوه مراقبت از نوزاد را بخوانيد: اكنون زمان مناسبي
است كه كم كم خواندن مطالب مربوط به حاملگي را تمام كنيد و مطالب مربوط به
مراقبت از نوزاد را مرور كنيد. بعد از تولد نوزادتان فرصت زيادي براي
مطالعه نخواهيد داشت، پس حداقل در مورد هفته هاي اول تولد نوزاد مطالب لازم
را فرا بگيريد.

عزیز دلم  ١خبر خوش .شنبه قراره همدیگرو ببینیم.ماما میخواست زایمان طبیعی کنه ولی دکتر بی تلبیت بابا رو ترسوند بابا هم .................گریهخلاصه قرار شد ١٦ شهریور سزارین شم که مصادف با تولد حضرت معصومه.امیبینی چه روز قشنگ به دنیا میایی.

هم خوشحالم هم ناراحت.خوشحالم که تو میایی و استراسا تموم میشه.ناراحتم که دلم واسه روزای با تو بودن تنگ میشه.هیچوقت نه ماهو فراموش نمیکنم.یادم نمیره روزی که احساس کردم باردارم.روزایی که هی بی بی چک استفاده میکردم.وااااااای چه روزایی بود.وقتی اخرین بی بی چک کاملا پررنگ شد بابا رو ساعت ٣ بیدار کردم.گریه کردم نماز شکر خوندم.فرداش رفتم دکتر  گفت مبارکه.بابا تازه اون موقع باور کرد باردارم.راستی اونروز پای خانوم جان شکستخنثی یادم نمیره روزی که لک دیدم و رفتم دکتر گفت هماتوم داری.واااااای اونروز چقدر گریه کردم.اگه چیزیت میشد من میمردم.یادم نمیره روزی که برای اولین ببار سونو گرافی ان تی دیدمت.دوست داشتم از خوشحالی های های گریه کنم.بابا هم مثل بچه ها اینطرف اونطرف می پرید.یادم نمیره روزی که اولین حرکتتو تو ١٧ هفتگی فهمیدم درستم زدی به مثانم.چه کیفی کردم به بابا خبر دادم.هنوزم اس ام اس اونروزو دارم. روزایی که باهات حرف میزدم.تکونت میدادم تو هم تکون میخوردی روزایی که بابا باهات حرف میزد تو هم لگدایی نثارش میکردی که سرش میرفت هوا یادم نمیره روزی که فهمیدم گل پسری تاج سری.با اینکه دخمل دوست داشتم ولی اون لحظه با ١٠٠٠ تا دختر عوضت نمیکردم و نمی کنم.بابا هم که میگفت بچه ی اولمون پسر باشه خیلی خوشحال شد.هر چی باشه پسر مونس باباش میشه.قول بده مونس منم باشیزبان باهم میرین اینور اونور من تهنا میمونم.همه ی روزای شیرین تموم شد البته روزای شیرینتری قراره بیاد.از الان واسه اون لحظه که میبینمت لحظه شماری میکنم.همه میگن بهترین لحظه عمرت خواهد بود و من اینو با تمام وجودم  احساس میکنم.بهترین لحظه ی زندگی من روز عقدم بود که فکر میکردم دنیارو بهم دادند.احساسی داشتم که هیچوقت تجربش نکرده بودم مطمئنم دومین لحظه ی شیرینم دیدار تو خواهد بود.عزیزم همیشه تو بارداری سعی کردم کاری کنم که به تو اسیبی نرسونم.منی که هیچوقت صبحونه نمی خوردم به عشق تو هرروز ساعت ٨ صبحانه میخورم نکنه تو گشنت شه.به عشق تو هر روز ورزش میکردم تا طبیعی بیارمت و بعد زایمان خوب بهت برسم و مامان مریض نداشته باشی.ولی خوب قسمت نبود.ابم کم شد.حتما خودت مثل مامانت ابارو خوردی.اخه مامانت اب زیاد میخوره.ولی  با همه ی این اوصاف همیشه عذاب وجدان دارم نکنه کاری کردم که به ضرر تو بوده.انشالله وقتی بزرگ شدی این وبلاگو میدم بخونی.بدون من و پدرت همیشه دوست دارم بهترینا واسه تو باشه ولی اگه روزی ندانسته کاری کردیم  که به ضرر تو باشه.بدون که بازم فکر کردیم واسه تو بهترینه.واااااای عشق پدر و فرزندی و مادر فرزندی خیلی شیرینه.عشقی که پدر و مادر به بچه دارن و و بچه نسبت به پدر و مادر ١چیز دیگه است.و البته عشق زن و شوهر بهم که دیگه قابل وصف نیست.انشالله خودت تجربش میکنی.از همه بیشتر دوسش داری.اونروز یهو به ذهنم رسید نکنه اتفاقی واسه بابا بیفته داشتم دیوونه میشدم.من میرم زایمان کنم میترسم واسه بابا اتفاقی بیفته.میبینی؟دیگه اخرای بارداریمه.زدم به سیم اخر.اینقدر فکرای عجیب غریب میاد ذهنمناراحت

عزیزم انشالله هفته ی بعد خاطره ی زایمانمومینویسم.اون عکسی که بالا گذاشتم بابا واسم ایمیل زده که الان مهدیار این شکلیهنیشخند

به امید دیدار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمه زهرا
16 شهریور 92 13:10
وااااااااای مهدیار نگو بگو فرشته.... خدااااا مث یه فرشته کوچولو بود و مامانشم که دیگه خودش یه چیز دیگه اس... حالتهای امروز هادی هیچوقت یادم نمیره... نگران بود اونم از نوع شدیـــــــــــــــد... خدا رو شکر هم مهدیار سالم بود و خدا رو بیشترتر شکر که عروس عزیزمون هم خوب بود... ایشالا روزی برسه مهدیار خودش بیاد اینجارو بخونه