مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

عشق من و بابایی

عکسای مهدیارم

1392/8/11 19:43
نویسنده : sanhad
238 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم.مهدیارم چند روز مریض بودی.شکم و گوشت درد میکرد.خیلی درد کشیدی منم با تو درد میکشیدم.بچند روز تا صبح با هم بیدار بودیم.صبح 1 ساعت خوابیدی بازم تا ظهر بیدار بودی.خیلی خوابم میومد ولی تو نمی خوابیدیابله ای بی تلبیت.بابا هم مریض بود بهت دست نمیزد که نکنه تو هم مریض شی.خیلی روزای سختی بود.چند روزه تو کریرت میشینی.کلی میخندی.منو میشناسی.راستی اهنگمخصوصی داری که وقتی گشنت میشه واسم می خونی.عاشقتم.اِهه اِهه اهه.وقتی هم می ذارم رو پام شیرت بدم زود دستتو میخوری و سرت و زود زود اینور اونور میکنی.بعد میگی اوهو اوهو.انگار داری التماس میکنیماچ وقتی بهت دراو میدیم اول گریه میکنی بعد التماس میکنی.ولی عزیزم ما مجبوریم بهت دارو بدیم.راه حلشو پیدا کردم دارو رو قاطی شیرم میکنم بهت میدم نو هم میخوریزبان

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

عمه زهرا:-)
5 آبان 92 12:28
باشیوا دولانیم بالا..... چقدر خوش اخلاق و خوشیل موشیله این مهدیار ما آخه.....
لعیا
5 آبان 92 22:20
سلاااااااام مامااااااااانش نه بویوپ دا تانیماااااااااااخ اولمور گون به گون خوشیلشیر آلله حیفظ السین بیلزه
sani
6 آبان 92 20:43
مرسی لعیا جون.خوشگیل گوزلوینن باخسان
sani
6 آبان 92 20:43
مرسی عمه جوووووووووون
خاله سلی جون :D
8 آبان 92 15:23
azize delamiiiiiiiiiii.gorbunet beraaaam.che khosgel mikhandiii .gorbune khandehat baram maaaaan.khoda hefzet koneeeeeeee.dusettt daraaaaaaaaam.mibusamet urayim