عکسای گل پسرم

دیروز 1 چیز جدید ازت کشف کردم.1 بار مامان مواظب نبود رفتی دستتو زدی به بخاری و به مامان نگا کردی و گریه کردی.پریروز میخواستم برم اشپزخونه گفتم از بخاری بترسونمت نری سمتش همینکه رفتی نزدیکیش میخواستی گریه کنی و پریدی تو بغلم.قربونت برم یادت مونده بود که دستتو سوزونده.

روز چهارشنبه سوری.این پیرهن تنت و مامان جون خریده

لحظه سال تحویل

داریم میریم عید دیدنی پیرهنتم خاله جون برات خریده

مهدیار در ارگ علیشاه تبریز

اینجا مریض بودی و تب کرده بودی خبر نداشتیم ذات الریه کردی.مامان برات بمیره.

اینجا تو بیمارستانیم زیر اکسیژنی اصلا حال نداشتی.منم به همه میگفتم پسرم شلوغه ها اینجور اروم خوابیده و گریه میکردم.دلم واسه شلوغیهات تنگ شده بود.

رفته رفته حالت بهتر شد و بازم تو بیمارستان شلوغ شلوغ میکردی.تنهایی نمیتونستم نگهت درام خاله جون و مامان جون و عزیز میومدن پیشمون میموندن.اینقد ورجه وورجه میکردی سرمت خراب میشد.رگتم از بس توپولی پیدا نمیشد.اینقدر گریه میکردی.من نمیموندم بالا سرت مامان جون پیشت میموند موقع رگ گیری.

اینجا داشتم عکس میگرفتم فکر میکردی باهات دالی موشه میکنم هی بهم نگام میکردی.بدون اینکه بهت یاد بدم خودت یاد گرفتی

به یه دستت سرم زده بودند.اون یکی رو هم من باند پیچیکردم که سرم دستتو نکنی

و اما اینجا بر میگشتیم خونه.جلو پات بابای مهربونت برات گوسفند قربونی کرد.قربون اون قدمهای کوچولوت.تو اون هفت روز که بیمارستان بودیم بابا 1 روزم خونه نموند.تو بیمارستان میخواید.میگفت طاقت ندارم مهدیارو تو خونه نبینیم

اینجا هم رفته بودیم خونه ی شهریار شاعر شهرمون

پ

اینجا خودت از پارک تختت نگه داشتی داری تلوزیون میبینی

پپ

ساعت 3 هست نشستی ما رو نگا میکنی

اینجا ماست گذاشتیم دهنت