مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

عشق من و بابایی

روز مادر

1393/2/4 22:37
نویسنده : sanhad
240 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم 31 فروردین روز مادر بود.بابا بهم سکه داد.از طرف تو هم میخواست گل بخره رفتیم لاله پارک دیر شد.گفت سال دیگه جبران میکنه.من که ازت چیزی نمیخوان.فقط ارزوم سلامتیتونه.

مادر که باشی گاهی انقدر نخوابیدی که چشمانت هنگام شیر خوردن نوزادت روی 

هم میرود و ناگاه چشم باز میکنی و میبینی فقط چند ثانیه ای گذشته و تو باز هم 

از ترس خفه نشدن کودکت از خواب پریده ای...

مادر که باشی گاهی آنقدر نرم میشوی که وقتی نیمه شب برای چندمین شب که 

کودکت از خواب برمیخیزد و با چشمان بسته و خواب آلوده گریه که نه جیغ و 

ناله میزند.کمی صبر میکی اما به ناگاه می شکنی و میباری پا به پای کودکت...

مادر که باشی شی که کودک بی زبانت گریه میکند تاب نمی آوری حتی لحظه ی

بنشینی و همسرت به سهم پدر بودنش کودک را در آغوش مهرش بکشد و نوازش 

کند د اوطلبانه ساعتها اورا راه میبری...

مادر که باشی وقتی کودکت از درد به خود میپیچد دنبال دلیل درد در خودت میگردی

چه کردم چه خوردم چه دادم خورد که این گونه کودکم بی تاب است..

مادر که باشی با کوچکترین سرفه کودکت دلت میلرزد که نکند بیمارشده باشد.

مادر که باشی نمیتوانی با هر سرفه کودکت نگویی:جانم قربانت شوم مادر...

مادر که باشی نباید سرما بخوری یا اگه هم سرما خوردی باید زودتر خوب بشی


..............................................................................................................................

مادر که باشی گاهی لحظه شماری میکنی که بچت بخوابه بعد که میخوابه و خوابش طولانی میشه

دلت براش تنگ میشه!!!!

.................................................................................................................................

 

 

زندگی از من نشات میگیرد از اولین لحظه ای که دیده بر جهان میگشایی در کنارت هستم . وجودم را به تو می بخشم . دستانت را میگیرم تا نرم نرمک قدم در راه زندگی بگذاری . رنگ محبت میزنم به تار و پود زندگیت و طعم عشق را برایت زنده می کنم  و نگرانیهایت را در آغوش می گیرم . قصه هایت را میشنوم تا غصه هایت را پشت لبخندی پنهان کنم . من آنم که بودنت را معنا می بخشم . من مادر بخشاینده ات . همسر عاشق پیشه ات ، دختر مهربانت ، دوست و همراهت . ( من یک زن هستم )

از طرف مهدیار:

روز مادر و به مامانم و مامان جونم و عزیز تبریک میگم

انشالله روزی برسه که به همسرتم تبریک بگی عزیز دلم.

روز مادر مبارک

  ازکارات برات بگم.با روروئک اینور اونور میری.عاشق پریز برق شدی.بهت گفتم بهشون دست نزن.اونروز تو اشپزخونه بودم.دیدم ساکتی.یواشکی اومدم دیدم داری به پریز دست میزنی تا منو دیدی جا خوردی و خندیدی.کامل میفهمی گفتم دست نزن.از هرچی دم دستت بیاد میگیری و بلند میشی.فقط عاشق تاتی تاتی هستی.میگم بریم دردر میایی وامیستی دم در به در نگا میکنی.میگم بابا کو سمت در میری.کم کم داری حرف زدنو شروع میکنی.انروز یهو گفتی مامان.اگاهانه نبود ولی میتونی اصوات و بگی.دیروز موقع شیر خوردن گاز میگرفتی دعوات کردم و کشیدمت کنار.بهت گفتم دیگه بهت شیر نمیدم.باهام دعوا میکردی.ابروهاتو نازک کرده بودی و هی بهم میگفتی اِهه.لجت گرفته بود و هی گاز میگرفتی.امروز بازم گاز گرفتی دیگه دعوات نکردم و نوازشت میکردم بهت گفتم گاز نگیر.تا شب گاز نگرفتی.قربووووووووونت برم من.عشق منی.عزیزمیییییییییییییییی.1 ماهه غذا نمیخوری.تصمیم گرفتم به زور بهت غذا بدم.خدارو شکر 2 روزه اذیت نکردی.سیب و خرما و موز و خیلی دوست داری.بعضی وقتا غذا رو نگه میداری دهنت عق میزنی میخوای برگردونی.جیغ میزنیم قورتش میدینیشخند بغل خاله که میری اینقدر بوسش میکنی.به جز اون هیشکی رو بوس نمیکنی حتی منابرو انصافا خاله هم خیلی لوست میکنه.دائما میگردونتت.

اونروز رفته بودیم لاله پارک.هر کی میدیدت نیشگونت میگرفت میگفنت وای عروسکه.حتی مردا هم میومدن نگات میکردن.یکی نبود که نیاد و چیزی نگه.ماشاله پسرم خوشگله.خیلیا فکر میکنن دختری.با اینکه لباس پسرونه تنت میکنم.تو لاله پارک اینقدر خوش اخلاق بودی.دورت و شلوغ دیده بودی فقط میخندیدی و با همه حرف میزدی.1 جایی میریم یکی بغلت کنه و منو نبینی شدیدا گریه میکنی.همینکه میایی بغلم اروم میشی و بال همه حرف میزنی.

ماشالله اینقدر پسر ارومی شدی اصلا صدات در نمیاد.مثل ادم بزرگا میشینی نگا میکنی.البته نمیشینی همش سر پایی و تاتی میکنیماچ

رفته بودیم مراسم ولادت حضرت فاطمه.با همه بچه ها که همشون ازت بزرگتر بودن حرف میزدی.نازشون میکردی.سرتو میبردی جلو میذاشتی رو پیشونیشونبغل با اینکارات دیوونم کردی به خدا.1 پسر 5 ساله ای هم بود هرچقدر باهاش حرف میزدی نگات نمیکرد اخر رفتی جلو از گوشش کشیدیقهقهه بعد کلاهش رو زمین بود یواشکی نگاش کردی و برشداشتی.انگار میدونستی مال اون و شاید چیزی بگه.دیروز یاد گرفتی کلاه میذارم سرت رمیداری میذاری زمین.

عکسای عروسکم

پسرم فشن شده

کی پسر به این خوشگلی دیده

مهدیار در اداره باباش

ساعت پنج و نیم شیر میدادم خوابم برد پاشدم دیدم داره نگام میکنه بی سر و صدا

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

لعیا
10 اردیبهشت 93 16:19
آخییییییییی خیلی ناز بود عکساش، عاشق اون عکسشم که تلویزیون نگاه میکنه خیلی بانمک شده اونجا و این عکسا که تو بالش انداختینم خیلیییییییییی قشنگه قربونش برممیگم میخاییین بدین یه روزم ما نگهش داریم هههههههههه خسته نشین
sanhad
14 اردیبهشت 93 22:16
مرسی عزیزم.اون ذوز که دیدیش بازم میخوای نگهش داری.فقط باید تاتان تاتان کنه هاااااااااا
غزاله
27 اردیبهشت 93 19:44
سلام.خوبین؟؟ ایشالا همیشه سالم و شاد زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه من واسه تولد عشقم همسرم یه وب ساختم.میخوام تا تولدش 1369تا تبریک جمع کنم براش.میشه شما هم بیاین و تبریک برامون بذارین؟؟ ممنونم کمبکبمبمبمبمبم