مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

عشق من و بابایی

یازده ماهگی مبارک

1393/5/15 20:34
نویسنده : sanhad
217 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم.یازده ماهگیت مبارک.یک ماه موند تا تولدت.هنوز نبردیمت دکتر.وقت نشده.مطمئنم وزن اضافه نکردی.ماشالله شلوغ شدی و لب به غذا هم نمیزنی.

از کارات بگم.ماشالله روز به روز شیرینتر و خوش اخلاقتر و باهوش تر میشی.پسرم رسما در ده ماهگیش کامل راه رفت.رو زانوهات میشینی بعد پا میشی.دیگه کمتر چهار رست و پا میری.اینقدم خوشگل راه میری.عاشق راه رفتنتم.منو میذاری وسط دور میزنی هی.طواف میکنی.بعد که خسته شدی.اشاره میکنی بریم اتاق.اعضای بدنتو بلدی.بینی،زبان،گوش،مو،چشم،پا،ناف.اعضای بدن عروسکارو و مارو هم نشون میدی.میگم چشمم کد انگشتتو میکنی تو چشمم ول کنم نیستس.چشم و بینی خودتم که از جا دراوردی.مامان جون میگه کاراتو به هیشکی نگم چشممیخوری.میگه تو این سن که بچه اعضای بدنشو نمیشناسه.ولی از بس ذوق میکنم زود به همه میگم.دوستامم  یچه هاشون هم سن یا بزگترن هنوز بلد نیستن.اسمتو گذاشتن نابغه.همه میگن زیاد باهات کار میکنم.ولی من یکی دو بار میگم یاد میگیری.لی لی حوضک میگم زود خودن رو دستات انجامش میدی.تلفن زنگ میخوره بهم اشاره میکنی که بردارم.صبح که پا میشی تلوزیونو روشن میکنی بعد بازی میکنی.البته بازی که چه عرض کنم همش دنبال منی.بهت میگم برم صبحونه بخورم بیام میگی اِ.یعنی نرو.به هر چی بگم جز اصلا دست نمیزنی.اونروز به کتری میگم جیز.دست نمیزنی.یه دره بهد دیدم اومدی از دستش گرفتی.دیدی من از دستش نگه داشتم.فهمیدی دیگه جیز نیستمحبت با خودت حرف میزنی.سر در نمیارم چی میگی.از حیواناتن پیشی و مگس و میشناسی.تا میگم پیشی کو زمینو نگا میکنی.میگم مگس کو هوارو نشون میدی.عاشق بابا جونی.وقتی اون میاد نه بغل من میایی.نه بابا نه خاله.حتی واسه شیرم زورکی جدات میکنم.ولی اگه بگم خداحافظ زود برمیگردی با بای میکنی.بعد با گریه میفتی دنبالم.رفته بودیم پارک.از بین ماشینا تا ماشینمونو دیدی نشون دادی.تو پارک دایی من جوحه تیغی پیدا کرد.اول نگا کردی بعد ترسیدی.اصلا ززمین نمیرفتی.مامان خیلی ترسو هستی.تو خونه همیشه باید کنارت باشم تا بازی کنی،کشوها رو بریزی،کارتون نگا کنی.تو یک جمع غربیه یکی بغلت کنه تا اخر بغض میکنی و اشک میریزی.دلم برات کباب میشه.پسر خوشکلم نترس.مثلا اسمت مهدیاره.باید شیر مرد باشی.البته راهشو پیدا کردم.تا میریم جایی نباید هیشکی بهت دست بزنه.یکم که با جمع اشنا شدی.خودت دالی میکنی.دست میدی.وتا با با میاد خونه میخوای بری سمت در من نمیذارم.از خوشحالی جیغ میکشی.بابا که میاد خونه نگهت میداره برم به کارام برسم.تا عصر که نمیذاری هیچ کاری بکنم.میفتی دنبالم.بابا میاد بگیرتت ذوق میکنی با جیغ میدوی.تا صدای اهنگ میاد نانای میکنی.بشکن میزنی

عکسای کوچولومبوس

تازه بیدار شدی

مهدیار در گردش

مهدیار در حال بازی با باباجون

مهدیارم تا مهر میبینه سجده میکنه

مهدیار در حال راه رفتن

مهدیار پاشو نشون میده

بینی کوچولوشو نشون میده

زبونشو نشون میده

میگم کجات اوف شده نشون میدی

موهاشو نشون میده

مثلا عطسه میکنه

نافشو نشون میده

تو این عکا چشاشو نشون میده

ماشینارو بهم میزنه

شبه.خوابیدی

لی لی حوضک میگه

لباسشو درمیاره.کلا میخواد لخت بگرده

قربون گریه کردنت

اینجا گوشتو نشون میدی

نقاشی پسرم.یاد گرفته خط خطی کنه

گفتم پوشکتو عوض کنم...............خجالت

بوس کردن بابا

عاشق این صحنه ام

مهدیار داره شیر میخوره که دوربینو میبینه.عزیزکم ببین من چه صحنه ای رو میبینم.بوس

مهدیار در باغلارباغی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

بابا
19 مرداد 93 15:56
سلام بالاااااامممم . جااانيييم . اورييييم . عشقييييم . روووووحووووم . عزيزم الان سركارم . بدجور هم سرم شلوغه . امما يهويي دلم خواست ببينمت . اومدم ديدم عكساتو . عشقم فقط همينه كه وقتي سركار خستم ، اعصابم خورده ، بيام عكساتو اينجا ببينم و يكم آروم بشم . دوستتتتتتت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم