مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

عشق من و بابایی

دوازده ماهگی مبارک

1393/6/28 2:37
نویسنده : sanhad
168 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان.یکسالگیت مبارک.انشالله جشن دویست سالگیتبغل دیروز بردیمت واسه واکسن.وزنت یازده کیلو شده.قدت 77.و دور سر همون.دور سرت اینقد رشد کرده که چهار پنج ماهم رشد نکنه بازم بالاتر از نموداره . ماشاللله همشون بالاتر از نمودارن.خانومه گفت خیلی رشدت خوبه نیازی به چکاپ واسه ماهای  بعد نیست.ولی من گفتم دوست دارم چکاپ شه.یادگاری میمونه.خلاصه گفت پانزده ماهگی بیارشاکیواکسنتم زدن اینقد بابا ادا در اورد نفهمیدی یکم از جا پریدی.بعد خونه اومدنم فقط بازی کردی و خدارو شکر تب هم نکردی.عزیزم روزای با تو بودن خیلی داره زود میگذره.دلم واسه حاملگی و نوزادیت تنگ شده.خیلی گریه میکردی و مدام مجبور بودم بگردونمت ولی بازم برام شیرین بود.مامان فدات شه.من با تو مادر شدم.با تو بهشت زیر پاهامه.تو نبودی بهشتم نداشتم.تو هستی این دنیا هم بهشته اون دنیا هم.مامانم من به این دنیا اوردمت پس تا روح در بدن دارم مواظبتم.تو پسر بزرگ منی.من اولین بار مادر شدنو با تو تجربه کردم.فقط خدا میدونه چقد دوست دارم.مامانم همیشه فکر و ذکرم ارامش تو هست اگه یک موقع ندانسته باعث رنجشت بشم ببخش.از خدا همیشه عاقبت به خیریت و میخوام.انشالله هیچوقت غم نبینی.هیچوقت مریضیتو نبینم.تکه کلام من و بابا فقط اینه.(دردت به جونم)

قربون اداهات که روز به روز شیرینتر میشی.اقا میشی.خوشگلم اینقد اروم شدی هر کی میبینه میگه این همون بچه است؟چرا اینقد اروم و مظلوم شده.گریه نمیکنی مگه اینکه شدید بی خواب یا گشنه باشی.تو خونه با خودت حرف مییزنی و دور خونه میگردی.بابا مامان عمه دردر ادی بیا میگی.ور چی دم دستت باشه میبری تو کشوها لای پرده ها قایم میکنی.اگثرا بپرسم کجا گذاشتی نشون میدی.خیلی بهم وابسته هستی اصلا ازم جدا نمیشی.درست غریبی کردنت کمتر شده ولی بازم دوست داری پسشم باشی.حتی تو خونه هم تنهات بذارم میترسی.از مشاور پرسیدم.گفتم از چهار ماهگی غریبی میکنی چیکار کنم.گفت بزرگ شد حتما تست هوش ببرش.بچه ی چهار ماهه چطور میتونست تشخیص بده غریبه رو.گفت بجه از هشت ماه به بعد غریبی میکنه.منو میگی باز ذوق مرگ شدم.گفت بعضی بچه ها احساساتی و وابسه هست.تا دو سال باید صبر کنی.تنهاش نذاری.خوب میشه

پسرم اینقد مهربون هستی.دستت به جاییم بخوره بگم دردم اومد بغض میکنی بعد اینقد بوووس میکنی.تو خونه میری به پریزا دست میزنی.میگه مهدیار باهات قهر کنم؟بعد میگم دیگه باهام حرف نزن.دستتو میکشی میفتی دنبالم هی میگی اه اه.تا نخندم ول کن نیستی.

تلفنو میذار ی گوشت عین مامان راه میری با خودت حرف میزنی.البته اینم بگم مامان تا دست به موبایل یا تلفنش میزنه گریه میکنی.اصلا دوست نداری پیش تو با تلفن حرف بزنم.

صدای از بیرون بیاد با دقت گوش میکنی میترسی میایی بغلم میکنی.مخصوصا از صدای یا کریم و نمکی خیلی میترسی.

اونروز رفتیم خونه ی خاله ی مامان.اول نذاشتم کسی بهت دست بزنه.بعد با دختر خاله ها دوست شدی بازی میکدی.خاله شمردن با انگشت و یاد داد.هر کاری کردیم انجامش ندادی.فرداش خود به خود دیدم داری اداشو درمیاری و میگی.یه یه یه.

یک اخلاق بدی که داری چیزی رو که بلدی پیش غریبه ها انجام نمیدی.

ماشالله تا بابا خونه میاد با با میگی.منو مامان صدا میزنی.هی میایی میزنی به پام میگی ما ما ما ما.گوسفند میبینی میگی بع بع.دیگه فقط اصوات و تکرار نمیکنی.میفهمی داری چی میکی.تازگیا کپسول اتش نشانی رو بهت یاد دادم تا میگم کجاست میگردی پیدا میکنی.میگم بگو کپسول اتش نشانی.هنگ میکنی و بهم میخندیخندونک

هوا خنک شده هر روز نیم ساعت میبرمت زیر افتاب.سیاه شدی.تا میگم میری حیاط میدوی دم در میستی.

تا یکی میاد خونه و تو خوشحال میشی بشین پاشو مییکنی.

و اینکه عقب عقب راه میری.حال میکنی.خاله جونم ازدواج کرد.به خاطرر ازدواج خاله تولدت مونده.مراسم خاله تموم شه.تولد میگییزیم برات.عکسای نازتم بعدا میذارمبوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)