مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

عشق من و بابایی

هجده ماهگی مبارک

1393/12/25 23:37
نویسنده : sanhad
239 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام عشق مامان.منو ببخش با تاخیر مینویسم برات.لپ تاپ خراب بود.هجده ماهتم گذشت و یک ونیم ساله شدی.بردیمت بهداشت وتسه واکسن.برای اولین بار وزنت ثابت مونده بود از بس که نمیخوری و هی سرما میخوری.مامان فدات شه سه تا پنلی سیلین زدیم.دارو نمیخوری دکتر مجبور شد برات امپول بنویسه.درسته وزنت ثابت مونده ولی فعلا نرماله وزنت.دوازده کیلو هستی.قدتم هشتاد و چهار شده.واکسنتم زدیم.چون قبلا بهت امپول زده بودن تا پاتو باز کردیمگریه  کردی.چقد درد کشیدی عزیزم.دوروز میلنگیدی موقع راه رفتن.شبها هم که جیغ بنفش میزدی. این روزای سختمکه واسه مامان کابوس شده بود خدارو شکر به خوبی گذشت.دو روز خونه ی عزیز موندیم.دستشون درد نکنه.

از کارات برات بگم.نمیدونی چقد تو دل مامان و بابا جا باز کردی.اینقد ادا اطوار داری.عاشق اینم که یهو نشستم بد بدو میای بوسم میکنی.یا میایی شونمو گاز میگیری.بهت میگم بغلم کن محکم بغلم میکنی و با دستای کوچولوت به پشتم میزنی.زود زود بغلت میکنم تا تو هم بغلم کنی.موقع خواب میری بابارو بوس میکنی و باهاش بای بای میکنی.تا میبینی یکی خوابه سر و صدا نمیکنی و هی بهم میگی هیس.اونروز بابا جون خوابیده بود با اینکه عاشق باباجون هستی و اونو ببینی از خود بی خود میشی.نیم ساعت دم در نشستی اصلا بیدارش نکردی.ما هم میخواستیم  حرف بزنیم زود هیس میگفتی.

خیلی بچه ی ارومی شدی.یکی پیشت باشه اصلا صدات در نمیاد.هیچ جا شلوغی نمکنی جز لاله پارک.تا پات میرسه اونجا نمیتونیم نگهت داریم.

دوتا پازل جا گذاری میوه و حیوونارو خاله برات گرفته بود.ماشالله از دو ماه پیش همشو یاد گرفتی.به اسم میشناسی اداشونم در میاری.البته بابای مهربونت یادت داده.ببر و روباه و فیل و میتونی بگی.دیگه حرفاتو با اشاره نمیگی با حرف زدن میتونی بگی.چیزی هم سخت باشه نتونی بگی فورا میگی عمهههههبی حوصله اب و غذا توپ بیا باز کن و عمه و عزیز و بابایی و  زهرا و عمو جز و اوف و مامان و بابا میگی.از بین رنگها سبزو یاد گرفتی و نشون میدی.ماشینارو میتونی تشخیص بدی.ماشین بابا جون و بابایی و مال خودمونو تا میبینی نشون میدی.صدای ماشین میاد زود صدای ماشین در میاری و دستات و تکون میدی.خودت با لگو ماشین میسازی و میرونی.چرخ گذاشته بودی زیرش بالاشم پرچم.از تعجب شاخ دراوردم.ماشالله به گل پسرم.

تا بوی بد میاد عق میزنی و هی میگی پوف پوف.تا غذا تموم میشه سفره رو جمع میکنی حتی رو فرشی هم جمع میکنی.کلا دوست نداری چیزی رو زمین بمونهبوس  به حرفت گوش ندم میری سرتو میذاری رو مبل و گریه میکنی زیر چشمی هم  به من نگا میکنی عکس العملمو ببینی.منم میخندم تو هم با خنده ی من میخندی. ببینی ناراحتم تا از دلم درنیاری دست بردار نیستی.جیش میکنی زود زود بهم نشون میدی.لباسات کثیف شه بهم میگی عوضشون کنم.هرکی میاد تو خونه وسایلاتو میری نشون میدی.میری اتاق درو میبندی بازی میکنی.انروز دیدم داری تو اتاق گریه میکنی.

نوزده ماهت مبارک

عزیز دل مامان تو عید بدجور سرما خوردی.تب و اسهال و استفراغ و سرم و بیمارستان.

نوزده ماهتم تموم شد مامان هنوز مطلب نذاشته.نمیدونم چرا وقت نمیکنم.فدای تو گل پسرم.عزیز دلم ماشالله بزرگ شدی.دیگه اینقد شیرین کاری داری که نمیتونم همشو اینجا بذارم.حرف زدنت عالی شده.با حرف خواسته هاتو میگی.همه چیو میفهمی.هوا گرم شه از شیر نمیگیرمت.دکتر میگه از شی بگیر تا غذا بخوره.عروسکتو برمیداری میذاری روماشین میگی در در .یعنی میبرمش دردر.شیر میخوری بهم میگی به عروسکتم بدم.بچه هارو دوست داری ولی خیلی با احتیاط باهاشون برخورد میکنی.همینکه میبینی بیخطرن میری نزدیکش میشینی.از بچه ی شلوغ میترسی.کلا خیلی با احتیاط تشریف داری.به چیزی میگه جز هرکاری کنم دست نمیزنی.از ارتفاه میترسی.

اونروز برای اولین بار تو دستشویی پی پی کردی.مامان اینقد ذوق کرده بوددلخور هفته ی پیش برای اولین بار جمله ساختی.عزیز بیامحبت عکساتو بعدا میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

*مامان فرزانه*
27 فروردین 94 8:40
سلام.18 ماهگیت مبارک خاله جون امیدوارم تنت همیشه سلامت باشه و درکنامامان بابا همیشه شاد باشید پیش ماهم بیا خوشحال میشیم