مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

عشق من و بابایی

سیزده ماهگی و چهل و یک ماهگی مبارک

1395/11/16 2:38
نویسنده : sanhad
412 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای دل مامان.الهی مانان فداتون شه که از لحظه لحظه ی بودنتون لذت میبرم.مرسی که اومدین و اینهمه عشق به من دادین.هرلحظه خدارو شکر میکنم شمادوتا وروجک و به من داده.عاشقتونم

مهدیار مامانی سلام.انشالله الان که این مطالبو میخونی دلت شاد و لبت خندون باشه. مهدیار عزیرم نمیدونی چقد اقا شدی جه حرفای گنده تر از دهنت میزنی چقد توهم میزنی.صبح تا شب با النا دعوا میکنینیشخندهی میکی مامان النا نمیذاره بازی کنه یا مانان النا وسایلامو برداشت.یاهم که با دوست خیالیت اینور اونور میری.چقد خوب مواظب ابجیت هستی.نمیذاری پاهاشو که اگزما داره بخاره نمیذاری غذاهای حساست زا بخوره نمیذاری به وسایل خطری دست بزنه.البته گاهیم شلوغ میکنی یه چیزی و میذاری زمین میگی عسل بیا بردار همینکه عسل میاد برمیداریش و الفرار.خیلی دوستم داری و این یعنی بهترین حس زندگیم.انشالله عاقبت به خیر بشی پسر عزیزتر از جانم.اینقد باهات بازی میکنم هیچ وقتم ازت سیر نمیشم

عسلکم.پرنسمم.سلااام.عسلم مامان فدای دخمل نازش بشه که بزرگ شده خانوم شده.بمیرم برات که مریضی و حال نداری.لاغر شدی.اینقد دخمل خوش اخلاق منی یکم اخم میکتی مامان دلش میگیره.هیچ وقت غمتو نبینم.یک هفته است لب به هیچی نزدی.داروهاتم خدا میدونه چه جوری میدم.بخدا تو کنکور اینقد بهم استرس وارد تشده که شما دوتا وروجک بهم میدین.مامانی از کارات بگم برات.جیش میکنی میری حلو دستشویی به من میگی بیا.اخه فدات شم بچه ی یک ساله جیش میگه؟؟ چند کلمه ای نیگی.جیش جز بیا نانا( ساناز) مامان بابا من دردر تاتان دالی آب هام ( غذا) .داداشی میره دستشویی زپد لباساشو برنیداری فرار میکنی دختر نازم اصلا اذیتم نمیکنه.فقط رفلکس و الرژی داری مامان فدات شه غصه میخورم برات.خیلی اذیت میشی.قربون اون پاهات بشمکه همیشه میخاره و زخم میشه.استفراغاتمکه خیلی اذیتت میکنه.شیرمم از اول خوب نمیخوردی و هرازکاهیی بازم ادا در میاری.میدونم خیلی اذیتی نمیتونی بخوری.انشالله تا دو سال بهت میدم.دارو میخوری تا کی نمیدونم.اخه چرا کوچولوهای من رفلاکس و الرزی دارن؟همه رو بوس میکنی مخصوصا بابا جونوو.مهدیار تا از خواب بیدار نیشه بوسش میکنی.هرمار میکتیم تقلید میکنی.

مهدیار و جوراب مردونه اش که خیلی دوسشون داره

 

 بقیه در ادامه ی مطلب

 

 

سوغاتی باباجون از انتالیا واسه مهدیارم همشون بزرگه از بس که نمیخوری لاغر شدی

مراسم شوهر خاله ی هادی.خدا رحمتش کنه

استخر مهدیار

تولد دختر عمه.هنوز عکس تولد خودتونو نذاشتم.عکاسا هنوز تو مموریهغمگین

مراسم شوهر خاله ی بابا عزیز اینجا حالش بد شد خاطره ی بدی دارم

 

 

تولد بابا جون و مهدیار که یه روز باهم فاصله دارن از بس عاشق همن تولدشونم نزدیکهخندونک

فدای پا خوردنت بشم پرنسسم

کلاس عسل که اصلا خوشم نیومد و دو جلسه شو نرفتم.مهدیارم با خودمون میبردم.هوا گرم بشه میبرمتون یه جای دیگه

عسل با لباس بچگی مامانش.

عسل با لباس داداشی.حساسیتت اینجا عود کرده همه جات میخاره حتی مماغت

بعد از حمام.دور از چشم بابا موهاتو خشک نکردی

مهدیارم در لاه پارک مهمون بابا جون

بازم کلاس مسخره

بچگی مامان که شبیه هردوتاتونهخندونک

مراسم مامان بزرگ عزیزم.خدا رحمتش کنه.دلم براش یه ذره شده.مهدیاری خیلی دوسش داشتی

پسرم تازگیا اینجوری میخوابه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عاطفه
24 بهمن 95 13:18
دستــــ سازِه هایـــِ نَمَدیـــِ میســـ پَریـــ قبولِ سِفارِشاتــــِ ستـــِ سیسمونیـــِ نوزاد-سرویســـِ آشپزخونهـِ باپارچهـ هایــِ معمولیــ همراه باتکه دوزیــ...ساده وبرجستهـ قبولِ سِفارِشاتـــِ نمدیـــ(سیسمونی نوزاد-سرویس آشپزخونه-تل سر-گیره-گیفت و...) دوختـــ انواع مدل کوسنـــ ... همه وهمه درمدل دلخواه شما ارسال به سراسرِ کشوَر