مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

عشق من و بابایی

عشقاي مامان

سلام مهديار خوشگلم. مامان به فداي مهربونيات . مامان جانم به سلامتي دوم دبستانم داره تموم ميشه و من خوشحالترينم از بزرگ شدنت از تلاش و استعدادت. كه هرجا درس خوندي باغث افتخارم بودي . هميشه معلما تعريفتو ميكنن.از همه لحاظ درسي و اخلاقي. تو خونه نگم كه چقدر زبون ميريزي برام. من ظرف ميشورم ميايي ميفتي رو پاهام ماساژ ميدي.هميشه احساس ميكنم هديه ي خدا به مني. چون هميشه به مامانم اينجور محبت ميكردم.وزن و قدتم كه به گفته ي دكترت عاليه. سلام عسلكم. ملوسكم. عشق مامان آخ كه چقدر دوست دارم. از شما بگم كه چقدر مهربوني.چقدر مواظب خواهر كوچولوت هستي. چقدر بي سر و صدا و اروم تو خونه ميگردي. با توهم پيش دبستاني كار ميكنم.خيلي عالي ياد ميگيري باهوش من. با دخ...
11 ارديبهشت 1400

انچه گذشت

سلام عزيزاي دلم. مامان قوبون تك تكتون ببخشيد دير اومدم بنويسم. ياسمين خوشگلم عشق مامان همه كسم ١٤ ماهگيت مبارك.وزنت ١٠.٥ قدت ٨٠. مامانم يك و نيم ماه اخير خيلي سختي كشيديم من و تو. با اون دل كوچولوت چقدر ناراحتي و غصه تحمل كردي. مامانم يكي از روزهاي ماه بهمن ٩٩ يه روز معمولي ماماني طبق معمول هميشه برا بابايي قهوه درست كرد تا از سركار بياد بخوره قهوه رو گذاشتم رو ميز اتفاقا بردم وسطتر كه بچه ها ميخورن به ميز و ميريزه. برگشتم ديدم يه هويج برداشتي داري ميخوري زود امدم از دستت گرفتم بردم بشورمش كه يهو صداي مهديارو شنيدم كه گفت مامان برگشتم جواب بدم ديدم قهوه رو ريختي روت.واي خدا. بدترين لحظه زندگيم. الان كه مينويسم اشكام بند نمياد. ١٠٠٠ بار از ...
28 اسفند 1399

يازده ماهگي

سلام ياسمين يازده ماهم. همه زندگيم. وزنت در يازده ماهگي ١٠:٥٠٠.قدت٧٤. از كارات بگم كه ماشالله خيلي باهوشي از نه ماهگي اشاره ميكني. مداد برميداري همه جارو مينويسي اسم خيلي اشيا رو ميدوني. دستمال برميداري همه جارو تميز ميكني. چيزي زمين باشه دونه دونه مياري ميدي به ما. خودت از مبل بالا پايين ميري عاشق بابا هستي. بغل اون باشي بغل هيشكي نميري. باباجونم خيلي دوست داري. بوسش ميكني. ابجي و داداشم بوس ميكني هي. كتابهاي مهديارو پاره پوره ميكني. شبا سه بار شير ميخوري .فقط با شيشهشير دكتر براون ميخوري قيمتش ٣٥٠ هزار شده. لاكچري هستي هردوروز يه شير خشك تموم ميكني اونم از نوع اپتاميل هايپو الرژيك . فداي تك تكتون بشم كه همتون با الرژي به دنيا اومدين. مام...
4 دی 1399

هشت ماهگي ياسمينم

سلام ياسمينم.ياسمينم هشت ماهه شده. عشق مامان هرروز بيشتر عاشقت ميشم . ماماني هممون كرونا گرفتيم. ماهمگي خوب شديم جز مامان جون كه با كلي سرم و امپول داره بهتر ميشه. بدترين روزهاي عمرم . ولي خداروشكر به خير گذشت. چراغ و با دستت نشون ميدي. هادي رو صدا ميزنم با دستت بيا بيا ميگي.توپ بازي ميكني باهام توپو ميندازم ميري مياري برام.خودتم غش ميكني. دس دسي ميكني. سينه خيز ميري همه جا. چهار دست و پا ميشي ولي حركت نميكني. مياي تو اشپزخونه .از ميزها ميگيري بلند ميشي.تلفن ميگيري گوشت. عمه مامان ميگي. ساعت و تلوزيون و لباسشويي رو نشون ميدي. داداشي وابجي رو نشون ميدي. عاشق بابا شدي بغل من نميايي. همش دنبال بابا ميري. خيلي برام شيريني. ولي رفلاكس داري و خيلي ...
5 مهر 1399

شش ماهگيت مبارك

سلام ياسمين مامان. پنج ماهگيت مبارك. از كارات بگم عاشق داداش و آبجي هستن تا ميبينيشون غش غش ميخندي. خيلي اروم شدي اصلا صدات درنمياد. ماشالله شبا اروم مثل فرشته ها ميخوابي. عاشق ماماني هي پشت سرم گريه ميكني بغلت ميكنم صورتمو شونمو دستمو ميخوري ✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ ياسمين مامان شش ماهگيت مبارك. از كارات بگم يه دختر خوشگل سفيد ناز خوش خنده خوش اخلاق بدغذاي عق عقو رفلاكسي. عشق مامان و بابا هستي ولي رفلاكس داري. شبا بعد خواب بيدار ميشي استفراغ ميكني.تا صبح هي نق ميزني شيرم نميتوني بخوري. خيلي ناراحتم ولي چه ميشه كرد. پنج ماه و بيست روز كه هفت تير ميشه تف كردن و ياد گرفتي. ١٤ تير غلت ميزني اينور اونور ميري. اب و دوست داري هي ميخوري با...
22 مرداد 1399

چهار ماهگيت مبارك ياسمينم.

سلام عشقاي مامان. ياسمينم چهار ماهگيتم گذشت هم خوشحالم بزرگ ميشي هم ناراحتم اين روزا زود ميگذره. اخه خيلي دلبر و مامان كش شدي. اول بگن از وزنت كه از ابجي و داداش كمتري مامان هم هي غصه ميخوره هي دنبال افزايش وزنت. چهار ماهگي ٦٥٠٠ شده بودي. روي نمودار هستا ولي بچه هاي من بايد از نمودار بزنن بيرون عادت كردم آخه🥰🥰 بهت شير خشك ميدم خدا ميدونه با چه مصيبتي ميخوري عاشق ماماني. ٥ ارديبهشت با عروسكات بازي كردي. ٢.٥ غريبي كردي. ٢.٦ پاهاتو گرفتي.٢.٢١ موهاي مامانو ميكشي. وقتي بغلمي كسي حرف ميزنه برميگردي هي نگاه ميكني ميخندي. دل مامان جونو بردي با اينكارت. ماماني و كانل ميشناسي بغل هركي باشي مياي بغل خودم. به جاي سينه خيز رفتن عقب عقب ميري. اسمتو صدا ميز...
23 خرداد 1399