مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق من و بابایی

چهارده ماهگی مبارک

سلام پسر عزیزم.چهارده ماهگیتم گذشت.چقدر زود میگذره.کم موند تا دو سالگیت.از الان غمم گرفته چطور میخوام از شیر بگیرمت.اخه عاشق شیر خوردنتم.چشماتو خمار میکنی تو چشام زل میزنی و از خودت صدا درمیاری.خدا لذت مادر شدنو از هیچ زنی نگیره.مامان تو نوشتن وبلاگت تنبلی میکنه.عکساتو نذاشتم.ولی اینبار حتما میذارم.بردیمت دکتر بازم مثل همیشه همه چیت عالی بود.وزنت یازده ونیم قدت هفتاد ونه دور سرتم چهل و نه.از کارات بگم .ماشالله همه چیو میفهمی.خیلی باسلیقه هستی.خودت وسایلتوجمع میکنی.رو زمین چیزی بمونه زود میاری میدی بهم.جایی لک بشه زود زود نشون میدی و با اون دستای نازت پاکش میکنی.لباساتومیشناسی.جوراباتو در میاری.زیپتو باز میکنی.وقتی صدای بوق ماشین یا واپیما یا...
20 آبان 1393

سیزده ماهگی مبارک

سلام عزیز دل مامان.امروز سیزده ماه شد اومدی رو زمین.فرشته ی اسمونی من رو زمین بهت خوش میکذره؟ به ما که با وجود فرشته کوچولومون خیلی خوش میگذره.باهات اینقد بهم خوش گذشته.حاظرم هزار بار درد زایمانو تجربه کنم.یاد نگاههای اولت دیوونم میکنه.خدا حفظت کنه پسرم پسرم یه روز قبل ماگردت مریض شدی.تب داشتی.اینقد گریه کردی.اخه پسرم زیاد گریه نمینه.ولی دیروز ضجه میزدی.یاد بیمارستان میفتادم که سرمت و میخواستن عوض کنن ضجه ممیزدی و ملتمسانه نگام میکردی بگذریم.بردیمت دکتر وزنت یازده و صد.قدت هفتاد و هشت.دور سرتم چهل و هشت و نیم.گفت همه چیت عالیه.یکم گلوت التهاب داشت.بهت دارو داد. چند وقته خیلی بیتابی میکنی.همش غر میزنی.احساس میکردم داری دندن درمیاری...
16 مهر 1393

دوازده ماهگی مبارک

سلام عزیز دل مامان.یکسالگیت مبارک.انشالله جشن دویست سالگیت دیروز بردیمت واسه واکسن.وزنت یازده کیلو شده.قدت 77.و دور سر همون.دور سرت اینقد رشد کرده که چهار پنج ماهم رشد نکنه بازم بالاتر از نموداره . ماشاللله همشون بالاتر از نمودارن.خانومه گفت خیلی رشدت خوبه نیازی به چکاپ واسه ماهای  بعد نیست.ولی من گفتم دوست دارم چکاپ شه.یادگاری میمونه.خلاصه گفت پانزده ماهگی بیار واکسنتم زدن اینقد بابا ادا در اورد نفهمیدی یکم از جا پریدی.بعد خونه اومدنم فقط بازی کردی و خدارو شکر تب هم نکردی.عزیزم روزای با تو بودن خیلی داره زود میگذره.دلم واسه حاملگی و نوزادیت تنگ شده.خیلی گریه میکردی و مدام مجبور بودم بگردونمت ولی بازم برام شیرین بود.مامان فدات شه.من با...
28 شهريور 1393

سومین و چهارمین دندان مبارک

بیست و نه مرداد نود و سه دومین دنانتم جوانه زد.قربون دندنای خوشگلت برم من.سی و یک مرداد نود و سه اولین بار تونستی از ارتفاع بیایی پایین.میتونستی بری بالا ولی نمیتونستی پایین بیای.هر کی هر چی میگه تقلید میکنی.اون روز مامان بزرگ من میخواد پاشه میگه یا علی.تو هم پا میشی میگی یاااااا عََ.تو جمع اول که رسیدیم نمیذارم کسی بغلت کنه تا اخر میگی ومیخندی.یکی از بچه های فامیلمون اومده بود رفته بوی هولش میدادی بعد که اون شلوغسشو شروع کرد رفتی نشستی یه طرف از کارای با مززه ت بگم.اگه حواسمون بهت نباشه زود سرتو نشون میدی یعنی سرم درد کرد.باز اگه نگات نکردیم نقطه ضعفمونو پیدا کردی.زود بینیتو نشون میدی.همه میان پیشتو بوست میکنن.هر کاری میگم میکنی.میگم کنتر...
1 شهريور 1393

چکاپ یازده ماهگی

بردیمت دکتر وزنت ده و ششصد .قدت هفتاد و شش.دور سرت یادم نیست.انگار همون بود. از کارات بگم.میگم چقد دوسمداری دستاتو باز میکنی و میگی دددَ.یعنی ده تا.بهت میگم بشین پاشو.انجامش میدی.عادت کردی با کفش راه بری.کفشتم از پات در بیاد زود اشاره میکنی.سلام و الو میگی.میگم ببعی چی میگه.مگی بََََ.کیف لپ تاپ و برمیداری دنبال خودت میکشی.اخه گلم خسته میشی.من وسایلت و جمع کنم تو هم تند تند وسایلو برمیداری میدی دستم.تو اتاق دیگه ای باشیم اسم اشیارو بگم.زود میایی پیدا میکنی.تلوزیون کوسن مبل و .................از cd زبانت stomp your feet  و یاد گرفتی تا میگم پاهاتو میکوبی زمین.شاید زودترم بلد بودی تا حالا ازت نخوتسته بودم.تازگیا صبح هفت بیدار میشی.نمیذا...
24 مرداد 1393

یازده ماهگی مبارک

سلام عزیزم.یازده ماهگیت مبارک.یک ماه موند تا تولدت.هنوز نبردیمت دکتر.وقت نشده.مطمئنم وزن اضافه نکردی.ماشالله شلوغ شدی و لب به غذا هم نمیزنی. از کارات بگم.ماشالله روز به روز شیرینتر و خوش اخلاقتر و باهوش تر میشی.پسرم رسما در ده ماهگیش کامل راه رفت.رو زانوهات میشینی بعد پا میشی.دیگه کمتر چهار رست و پا میری.اینقدم خوشگل راه میری.عاشق راه رفتنتم.منو میذاری وسط دور میزنی هی.طواف میکنی.بعد که خسته شدی.اشاره میکنی بریم اتاق.اعضای بدنتو بلدی.بینی،زبان،گوش،مو،چشم،پا،ناف.اعضای بدن عروسکارو و مارو هم نشون میدی.میگم چشمم کد انگشتتو میکنی تو چشمم ول کنم نیستس.چشم و بینی خودتم که از جا دراوردی.مامان جون میگه کاراتو به هیشکی نگم چشممیخوری.میگه تو این سن...
15 مرداد 1393

ده ماهگی

سلام عزیز دل مامان.خوشگلم ده ماهگیتم گذشت.وزنت 10550.قدت شده 75.دورسرتم 48.همه چیت جلوتره.حتی دور سرت.پسرم کله گنده است.عکسای اتلیتو گرفتیم.اینقد خوشگل شده.رفتیم مشهد مهمون بابایی.مشهدی مهدیار شدی گلم.از کارات برات بگم.از صبح که پا میشی اشاره میکنی به همه چی.عاشق بیدار شدنتم.میخندی و زود زود به همه چیز اشاره میکنی.دستای مامان میگن اشاره کردنو زود یاد گرفتی.مامانم کلی حال میکنه.تو اینترنت نوشته بعد یک سالگی  اشاره میکنه.ماشالله به پسرم.هرچی میگیم میفهمی چی میگیم.موقع شیر خردن میگم پاتو بده بوووسکنم پاتو میذاری دهنم.میگم سرتو میزنم زمین سرتو خم میکنی عقب.هر چیو صدای اهنگ میشنوی زود نانای نانای میکنی.مخصوصا تبلیغات گلرنگ و میشنوی ذوق میکن...
30 تير 1393

اولین بابا گفتن

سلام عزیز دلم.هوررررررررررررررررا.پسرم در نه ماه و پانزده روز گفت بابا.مامانم یکبار گفتی ولی دیگه نمیگی.هی میگییی بابابابابابابابابا.بعد میری به سمتش.وقتی بابا میاد خونه دست میزنی و محکم میخندی.بعد هی به من نشون میدی.قربونت برم که عاشق بابا هستی. خیلی اجتماعی هستی.با همه حرف میزنی.ولی بغلت بگیرن به شدت غریبی میکنی.سی دی زبانت و که گوش میدی بدون اینکه من یادت بدم تا clap میگیمدست میزنی.قریونت برم من باهوشم.عزیزم وقتی میخوای به چیزی اشاره کنی با همه ی انگشتات نشون میدی.یک تیر سال نود و سه داشتم اشاره میکردم یهو به دستم نگا کردی یاد گرفتی با انگشت اشاره به همه چیز اشاره میکنی.امروز داشتی بهم عروسکو میدادی دور بودن نیومدم جلو.گفتم نی نی رو بذرا ...
4 تير 1393

نه ماهگی

سلام خوشگل مامان.گلم ماشالله دیگه از آب و گل دراومدی.نمیدونی چقدر عزیزی.خدا حفظت کنه . از کارات برات بگم . از خودت صدا در میاری . وقتی میخوای یکی و صدا کنی هی میگی اَآآآآآ . دستت و باز و بسته میکنی . با اشاره همه چیو نشون میدی . تازگیا پرده رو هم یادگرفتی . هرجا میگن پرده کو ؟ نشون میدی . اعضای صورتمو بلدی . البته وقتی میگم بینیت کو بینی منو میگیری . وقتی میگم چشمم کو انگشتتو میکنی تو چشمم . دهان و دندون و زبانم بلدی . دست دسی میکنی.خودت لحاف و میکشی رو سرت دالی میکنی.صدای اهنگ میاد خودتو تکون میدی.ز همه جا میگیری بلند میشی . دستت و ول میکنیم خودت وامیستی و میتونی بدون کمک ده قدم بری . کلاغ پر میگم دستتو میبری بالایا دست منو میگیری میبری بال...
14 خرداد 1393

اولین مروارید عشقم مبارک

سلام عزیزم.بلاخره پسرم دندون دراورد به افتخار دندون دراوردنت مهمونی گرفتم برات.همه رو به زحمت انداختم.من و بابا و خاله و مامان جون 4 روز کار کردیم.تو غذا پختنم همه کمکم کردن.خدا حفظشون کنه. بردیمت دکتر وزنت شده 9750.قدت شده 71.ماشالله به پسرم.تازه فهمیدم بوس بلدی ولی خودت نمیکنی.عروسکاتو بوس میکنیا ولی مارو نه اونروز گفتم خاله رو بوس کن تا تلوزیون و باز کنه 3 بار بوسش کردی.دیروز بای بای یاد گرفتی.بابا که میره باهاش بای بای میکنی قربون پسر خوشگلم برم کیک تولد بابا پاستیل دندون که تو دسر استفاده کردم مهمونی...
27 ارديبهشت 1393