مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق من و بابایی

8 ماهگی

سلام.پسر مهربون وخوشگل و ناز مامان.مامان فدات بشه.نمیدونی چقدر دوست دارم.عشق مامان و بابا و تمام فک و فامیلی خدا حفظت کنه. عزیزم امروز هشت ماهت شد.ماشالله داره پسر گلم.هنور نبرمت دکتذ ببینم چن کیلو شدی.غذا نمیخوری فقط شیر ماما ن و میخوری.خدا کنه وزن گرفته باشی. دیروز تولد بابا بود.واسه بابا کیک تولد گرفتم و پلیور.واسه تو هم کتاب خریدم.عشق مامان امروز داشتم بهت شیر دادی که گاز کرفتی دردم گرفت.دیدم دندون در اوردی.اولین دندونت مبارک.از خوشحالی اینقدر اینور اونور پریدم تو هم با تعجب نگام میکردی به هیشکی نمیگیم میخوام برات جشن دندونی بگیرم همه بیان خونمون بهشون بگم. ...
26 ارديبهشت 1393

کارهای تازه ی ملوسکم

سلام عشق مامان.قربونت برم.مامان عاشقته.انشالله همیشه سالم و سلامت باشی.مامان فدای خنده هات ،گریه هات،تاتی هات،غر زدنات.عشقم فقط بدون مامان و بابا عاشقته. عزیزم اونروز شب نمیخوابیدی دعوات کردم برگشتی نگام کردی و دستت و دراز کردی صورتمو ناز کردی بعد دیدی عصبانیم گریه کردی.مامان فدات شه.هر وقت یادش میفتم دلم آتیش میگیره.تا صبح خدا خدا میکردم بیدار شی بغلت کنم و اون دستای کوچولوتو ببوسم.صبح که بیدار شدی محکم بغلت کردم و اینقدر گریه کردم.دستای کوچولوتو بوسیدم.امیدوارم مامان و بخشیده باشی.تو که جز من و بابا پناهی نداری.طاقت عصبانیت منو نداری.مامان هیچوقت دعوات نمیکنه تو هم شلوغی نکنیااااااااا. از کارات برات بگم.ماشالله میشونمت که رو پارک تخت...
14 ارديبهشت 1393

روز مادر

عزیزم 31 فروردین روز مادر بود.بابا بهم سکه داد.از طرف تو هم میخواست گل بخره رفتیم لاله پارک دیر شد.گفت سال دیگه جبران میکنه.من که ازت چیزی نمیخوان.فقط ارزوم سلامتیتونه. مادر که باشی گاهی انقدر نخوابیدی که چشمانت هنگام شیر خوردن نوزادت روی  هم میرود و ناگاه چشم باز میکنی و میبینی فقط چند ثانیه ای گذشته و تو باز هم  از ترس خفه نشدن کودکت از خواب پریده ای... مادر که باشی گاهی آنقدر نرم میشوی که وقتی نیمه شب برای چندمین شب که  کودکت از خواب برمیخیزد و با چشمان بسته و خواب آلوده گریه که نه جیغ و  ناله میزند.کمی صبر میکی اما به ناگاه می شکنی و میباری پا به پای کودکت... مادر که باشی شی که کودک بی زبانت گریه...
4 ارديبهشت 1393

عکسای گل پسرم

دیروز 1 چیز جدید ازت کشف کردم.1 بار مامان مواظب نبود رفتی دستتو زدی به بخاری و به مامان نگا کردی و گریه کردی.پریروز میخواستم برم اشپزخونه گفتم از بخاری بترسونمت نری سمتش همینکه رفتی نزدیکیش میخواستی گریه کنی و پریدی تو بغلم.قربونت برم یادت مونده بود که دستتو سوزونده. روز چهارشنبه سوری.این پیرهن تنت و مامان جون خریده لحظه سال تحویل   داریم میریم عید دیدنی پیرهنتم خاله جون برات خریده مهدیار در ارگ علیشاه تبریز اینجا مریض بودی و تب کرده بودی خبر نداشتیم ذات الریه کردی.مامان برات بمیره. اینجا تو بیمارستانیم زیر اکسیژنی اصلا حال نداشتی.منم به همه میگفتم پسر...
28 فروردين 1393

7 ماهگی مبارک

سلام عشق مامان.پسر خوشگلم 6 ماهگیت مبارک.وزنت 9200 شده.قدت 69.ماشالله به گل پسرم.با اینکه نه غذات و خوب میخورینه شیرتو.وزنت خیلی خوبه.مامان فدات غذاتو خوب بخور.مامانی خیلی ناراحتم نخوری و مریض شی.از کارات بگم ه منو دیوونه کرده.ماشالله هر بچه ای رو میبینی باهاش حرف میزنی.رفته بودیم مطب دکتر با همه ی بچه ها ارتباط برقرار میکردی.با اینکه تو 6 ماهت بود و اونا از تو بزرگتر اونا متوجه تو نمیشدند.تو مطب همه عاشقت شده بودن و تو رو به نی نی هاشون نشون میدادن اونا بازم متوجه نمیشدن قربونت برم که اینقدر باهوشی.امیدوارم بتونی از هوشت نهایت استفاده رو بکنی. به چیزی اشاره کنیم دیگه به دستمون نگا نمیکنی به چیزی که بهش اشاره کردیم نگا میکنی. مطلب بالا ر...
25 فروردين 1393

شیرین کاریهای ملوسکم

سلام پسر عزیزم.مامان فدای مهربونیت بشه.25 بهمن ولنتیان بود.من و تو بابا با هم 1 جشن کوچولو گرفتیم.بابا واسم موبایل خرید من واسه بابا کفش واسه میوه ی دلمون مهدیار بسته ی اموزشی گرفتیم.در اخرم باهم رفتیم بیرون شام خوردیم.انشالله روزی برسه که تو و همسرت و کوچولوت باهم جشن بگیرین چند روزه هوا گرم شده ما هم میبریمت بیرون.همه نگات میکنن.اون روز یه مرده جلومونو گرفته سلام میکنه منم فکر میکنم دوست باباست دیدم اوده داره با تو حرف میزنه بابا بغلت میگیره همه پشت سرش باهات حرف میزنن تو هم غش غش میخندی هر کی میبیننت فکر میکنه دختری با اینکه لباست پیرونه هست.از بس پسملم سفیده.قربون قد و بالاش برم من. برده بودمت لاله پارک گذاشتیمت تو سبد خرید همون لحظه...
11 اسفند 1392

اولین غذا

سلاااااام.عزیز مامان امروز اولین غذای کمکیت و خوردی.انشالله که خوب بخوری.مامان قربونت بره.پسرم بزرگ شد.خدایا شکرت.خدایا ازت ممنونم.امروز برا کته ی ابکی دادم البته 2 قاشق.بعد بیسگویت مادر خوردی.خیلی هم دوست داشتی. خودت بیسگویت خوردی.اول که گاز زدی تعجب کردی بعد با اون لثه های نازت شروع کردی به جویدن.اینقدم تعجب میکردی.بعد اب نوش جان کردی در اخرم میخواستی بشقاب و بخوری تو رورئک میذارم بهت غذا میدم که صندلی غذا هم میشه.خودش زیر انداز داره و جای غذا.اینقدم خوشحال میشی وقتی میذارمت رو روروئک.ولی زیاد نمیذارمت.دکتر گفت زیاد نذاریمت.خیلی دکتر خوبی داری به همه چی دقت میکنه.خدا حفظش کنه عکسای متفرقه ...
24 بهمن 1392

5 ماهگی مبارک گلم

سلام عشق مامان.اخ که چقدر دوست دارم.برای چکاپ پنج ماهگیت بردیم.ماشالله وزنت شده 8700.قدت شده 68.و دور سرتم 45.همشون از نمودار بالاتر بود.مخصوصا قدت.خدایا شکرت.ازکارات برات بگم.اینقدر بابارو دوست داری که .وقتی بیاد خونه و بغلت نگیره پشت سرش گریه میکنی.وقتی میبینیش بال بال میزنی.همین که میگیره بغلش نگاش میکنی و نازش میکنی.میذارمت زمین هی غلت میزنی.اگه تنهات بذارم غر میزنی و میام میبینم 180 درجه چرخیدی.تا منو میبینی دست و پا میزنی.صورتمو میارم جلو نازم میکنی و از خودت صدا در میاری.قربونت برم من.هرکی باهات حرف بزنه بهش لبخند میزنی و هیچکس و ناراحت نمیکنی.قربون مهربونیت برم من.بازم خوب شیر نمیخوری.سشوار میگیرم برمیگردی دستت و میذاری رو سشوار برا...
23 بهمن 1392

4 ماهگی مبارک

سلام عشق مامان چهار ماهگیت مبارک.عزیز دلم مامان فدات بشهنمیدونی چقدر دوست دارم.هر وقت بهت شیر میدم خدارو شکر میکنم.نکات میکنم از خوشحالی گریم میگیره.مامانم شبا خوب نمیخوابی.هر نیم ساعت یکبار بیدار میشی. از شدت بیخوابی شبا گریه میکنم.ولی وقتی قیافه ی نازتو میبینم همه خستگیام در میره.بدون عاشقانه من و بابا دوست داریم.حاضریم هر اتفاقی برامون بیفته ولی تو طوریت نشه.انشالله یه روز اقا میشی افتخار من وبابات میشی تموم زحمتامون جبران میشه.فقط ازت میخوام کاری کنی همه بگن خدا پر مادرت و بیامرزه.یک حسی بهت دارم که با هیچی قابل مقایسه نیست.فکر میکنم اگه بازم بچه دار شم و به اندازه ی تو دوستش داشته باشم بهت ظلم کردم واسه چکاپ چهار ماهگیت بردم وزنت س...
19 بهمن 1392

17 هفتگی

سلام عزیز دلم.مامان فدات شه.خیلی وقته وقت نکردم بیام برات بنویسم بس که شلوغی میکنی.کوچولوی من بزرگ شدی و اداهات شیرینتر.چند وقته با دستای کوچولوت بازی میکنی.نگاشون میکنی.با انگشتات بازی میکنی بعد میبری تو دهنت محکم دستات و مک میزنی طوری که عق میزنی.من قربونت برم عق زدنت چیه؟دستای خودته.وقتی از چیزی خوشت بیاد دستت و دراز میکنی بگیری.وقتی باهات حرف میزنم قرقر خرخر میکنی محکم جیغ میکشی.منم میگم سرم داد نزن چند وقته شبا ساعت به ساعت بیدار میشی.نمیدونم چرا؟بعضی وقتا از خستگی گریم میگیره.ولی وقتی شیر خوردنت و نگا میکنم تموم خستگیم در میره.دو روزه هم عادت پیدا کردی ساعت 3 میخوابی.خیلی خسته میشم.انشالله بزر گ میشی اقا میشی زحمتهای مامان جبران میش...
9 دی 1392